رمان
#گمشده
#part_28
#آســــیه
همراه با آیبیکه و عمر وارد مدرسه شدیم...
برک:عــــمــــر
به طرف صدا برگشتیم که برک تو کسری از ثانیه
به طرف عمر حملهور شد و مشتی به صورتش زد...
با عجله نزدیکشون شدیم،،،سعی داشتیم جداشون کنیم
اما برک مثل یک گرگ وحشی بدون توجه به اطرافش
فقط مشت میزد...به طرف دوروک برگشتم که دیدم
درکمال تعجب به دیوار تکیهزده و آبمیوه میخوره،حرصی غریدم
آسیه:داداشمو داره میکشه تو داری آبمیوه میخوری؟
ریلکس آبمیوشو انداخت و نزدیک شد
دوروک:به اندازه کافی درس عبرت شد بسه!
برک با چهرهی برزخی از روی عمر بلند شد...
همینطور که نفسنفس میزد گفت
برک:از خواهرم دور بمون دفعه بعد تضمین نمیکنم
چه بلایی سرت بیارم!
سوسن برکو از سالن خارج کرد...دوروک جدا شد ازشون
و به طرف سالن بسکتبال رفت...
از وقتی متوجه بیگناهیشون شده بودم
وقت نشد ازش معذرت خواهی کنم...
آسیه:آیبیکه تو حواست به عمر باشه من الان میام
قبل از اینکه آیبیکه بخاد سوال پیچ کنه خیلی سریع
به طرف سالن بسکتبال رفتم...
با دیدن یاسمین پشت در منتظر موندم تا مکالمشون تموم شه...
دوروک:به کل مدرسه ثابت شد ما اون کارو نکردیم
تو هنوز قانع نشدی؟
یاسمین:چون من تورو میشناسم دوروک...
برک آزارش به مورچه نمیرسه اما تو میتونی همچین کاری کنی!
دوروک:یاسمین من حصله بحث ندارم...بعدا حرف میزنیم خب؟
یاسمین:زمان دیگهی وجود نداره
من نمیتونم بایه متجاوز رابطه داشته باشم
دوروک:یاسمین مسخره بازی درنیار این حرفا چیه؟
یاسمین:همینکه گفتم تموم شد
یاسمین با عجله از سالن خارج شد و متوجه من نشد...
هاج واج به دوروک خیره شدم...
یعنی من باعث خرابی رابطشون شدم؟
#part_28
#آســــیه
همراه با آیبیکه و عمر وارد مدرسه شدیم...
برک:عــــمــــر
به طرف صدا برگشتیم که برک تو کسری از ثانیه
به طرف عمر حملهور شد و مشتی به صورتش زد...
با عجله نزدیکشون شدیم،،،سعی داشتیم جداشون کنیم
اما برک مثل یک گرگ وحشی بدون توجه به اطرافش
فقط مشت میزد...به طرف دوروک برگشتم که دیدم
درکمال تعجب به دیوار تکیهزده و آبمیوه میخوره،حرصی غریدم
آسیه:داداشمو داره میکشه تو داری آبمیوه میخوری؟
ریلکس آبمیوشو انداخت و نزدیک شد
دوروک:به اندازه کافی درس عبرت شد بسه!
برک با چهرهی برزخی از روی عمر بلند شد...
همینطور که نفسنفس میزد گفت
برک:از خواهرم دور بمون دفعه بعد تضمین نمیکنم
چه بلایی سرت بیارم!
سوسن برکو از سالن خارج کرد...دوروک جدا شد ازشون
و به طرف سالن بسکتبال رفت...
از وقتی متوجه بیگناهیشون شده بودم
وقت نشد ازش معذرت خواهی کنم...
آسیه:آیبیکه تو حواست به عمر باشه من الان میام
قبل از اینکه آیبیکه بخاد سوال پیچ کنه خیلی سریع
به طرف سالن بسکتبال رفتم...
با دیدن یاسمین پشت در منتظر موندم تا مکالمشون تموم شه...
دوروک:به کل مدرسه ثابت شد ما اون کارو نکردیم
تو هنوز قانع نشدی؟
یاسمین:چون من تورو میشناسم دوروک...
برک آزارش به مورچه نمیرسه اما تو میتونی همچین کاری کنی!
دوروک:یاسمین من حصله بحث ندارم...بعدا حرف میزنیم خب؟
یاسمین:زمان دیگهی وجود نداره
من نمیتونم بایه متجاوز رابطه داشته باشم
دوروک:یاسمین مسخره بازی درنیار این حرفا چیه؟
یاسمین:همینکه گفتم تموم شد
یاسمین با عجله از سالن خارج شد و متوجه من نشد...
هاج واج به دوروک خیره شدم...
یعنی من باعث خرابی رابطشون شدم؟
۱.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.