پارت 11 دزد پنهان
پارت 11 دزد پنهان
جین : امشب یکم زود نیس؟
پدر جین : نه تازه دیرم شده
دیگه حرفی بینشون رد و بدل نشد جین سعی میکرد حرفای پدرشو باور کنه ولی یه چیزی ته دلش درست نبود
بعد از نیم ساعت پدر جین رفت و جین نشست رو مبلا نمیدونست چرا حالش خوب نیست
پدر جین مستقیم رفت سمت همون مکان همون مکان ترسناک وقتی وارد شد با قدمای آهسته از بین جنازه ها رد شد و رسید به اتاق ا/ت رفت تو و ا/ت و دید که یه گوشه افتاده بودو هیچ جونی نداشت چراغارو خاموش کرد
پدر جین : خوب خوابیدی؟
ا/ت : .....
پدر جین : انگار خواب بهت ساخته که هنوزم بیدار نشدی
ا/ت : ....
رفت یه سطل آب یخ برداشت و ریخت رو ا/ت
ا/ت چشماشو باز کرد ولی توانی برای نشستن نداشت
پدر جین : نگفتم وقتی من میام باید بیدار باشی؟
ا/ت : ....
پدر جین: جواب منو بده ( با داد )
ا/ت با صدایی که از چاه در میومد گفت
ا/ت : گفتی
پدر جین : چی ؟ گفتی ؟ مگه نگفتم بهم احترام بزار
ا/ت : گفتی..د
پدر جین : خوبه...آفرین امروز برات یه تنبیه خوب در نظر دارم
بعدشم ا/تو برگردوند و تو چشماش خیره شد
پدر جین : یه تنبیه سخت بعدم یه پاشو گذاشت رو قفسه سینه ا/ت و فشار میداد میشه گفت تمام وزنشو روی اون یه پا انداخته بود ا/ت پاشو گرفت و گفت
ا/ت : تروخدا.. ا آیی... تروخدا
پدر جین : هیچ تروخدایی نمیتونه جلوی منو بگیره اینو خودت خیلی بهتر از من میدونی
بعدم با 2 تا پاش وایساد رو قفسه سینه ا/ت
ا/ت ویو
وقتی با دو تا پاش وایساد رو قفسه سینم نفسم بند اومد احساس میکردم قلبم نمیزنه گرمی خونو تو دهنم احساس کردمو سرفه کردم ولی نه سرفه ی عادی سرفه هام خونی شده بودن از دهنم خون میریخت بیرون دیگه داشتم خفه میشدم که اومد پایین بخاطر خون زیاد نمیتونستم راحت نفس بکشم گلوم خش خش میکرد
پدر جین: چیشده داری میمیری ؟
من فقط خون بالا میوردم
پدر جین : اما این تازه اولشه
بعدشم شروع کرد به لگد زدن دیگه نمیتونستم نفس بکشم و بیهوش شدم
پدر جین ویو
داشتم بهش لگد میزدم که چشماشو بست انگار بیهوش شده داد زدم
پدر جین : دختره ی عوضی چشماتو باز کن
اما هیچ کاری نکرد رفتم نبضشون گرفتم خیلی پایین بود نباید بمیره بازم باید عذاب بکشه سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم بیاد برداشتمش و بردمش به اتاق معاینه یه اتاق ته راهرو گزاشته بودم تا اگه اتفاقی برای خودم افتاد اونجا درمانم کنن گزاشتم اونجا دستاش یخ زده بود دختره ی عوضی حتما باید بیهوش میشدی؟
دکتر اومد و وقتی وضعیتشو دید چشماش گرد شدو کیفش از دستش افتاد به من نگاه میکرد
سریع رفت سمتش نبضشو گرفت و گفت :
دکتر : خیلی پایینه
پدر جین : باید زنده بمونه فهمیدی باید زنده بمونه
دکتر : لطفا برید بیرون
پدر جین : نمیرم
دکتر : ازتون خواهش کردم
ناچار رفتم بیرون دم در قدم میزدم
دکتر ویو
وقتی اومدم داخل وضعیتش واقعا افتضاح بود نبضش بشدت پایین بود با تجهیزاتی که توی اتاق بود کارمو شروع کردم کل بدنش از کبودی بنفش شده بود انگار قفسه سینش آسیب دیده بود
تا جایی که میتونستم بهش کمک کردم داشتم کارمو میکردم که دستگاه بهم نشون میداد که نبضش نمیزنه شروع کردم به انجام دادن احیای قلب از اونجایی که دستگاه نداشتم با دست اینکارو میکردم
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم یه جای سرسبز بودم خیلی قشنگ بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
جین : امشب یکم زود نیس؟
پدر جین : نه تازه دیرم شده
دیگه حرفی بینشون رد و بدل نشد جین سعی میکرد حرفای پدرشو باور کنه ولی یه چیزی ته دلش درست نبود
بعد از نیم ساعت پدر جین رفت و جین نشست رو مبلا نمیدونست چرا حالش خوب نیست
پدر جین مستقیم رفت سمت همون مکان همون مکان ترسناک وقتی وارد شد با قدمای آهسته از بین جنازه ها رد شد و رسید به اتاق ا/ت رفت تو و ا/ت و دید که یه گوشه افتاده بودو هیچ جونی نداشت چراغارو خاموش کرد
پدر جین : خوب خوابیدی؟
ا/ت : .....
پدر جین : انگار خواب بهت ساخته که هنوزم بیدار نشدی
ا/ت : ....
رفت یه سطل آب یخ برداشت و ریخت رو ا/ت
ا/ت چشماشو باز کرد ولی توانی برای نشستن نداشت
پدر جین : نگفتم وقتی من میام باید بیدار باشی؟
ا/ت : ....
پدر جین: جواب منو بده ( با داد )
ا/ت با صدایی که از چاه در میومد گفت
ا/ت : گفتی
پدر جین : چی ؟ گفتی ؟ مگه نگفتم بهم احترام بزار
ا/ت : گفتی..د
پدر جین : خوبه...آفرین امروز برات یه تنبیه خوب در نظر دارم
بعدشم ا/تو برگردوند و تو چشماش خیره شد
پدر جین : یه تنبیه سخت بعدم یه پاشو گذاشت رو قفسه سینه ا/ت و فشار میداد میشه گفت تمام وزنشو روی اون یه پا انداخته بود ا/ت پاشو گرفت و گفت
ا/ت : تروخدا.. ا آیی... تروخدا
پدر جین : هیچ تروخدایی نمیتونه جلوی منو بگیره اینو خودت خیلی بهتر از من میدونی
بعدم با 2 تا پاش وایساد رو قفسه سینه ا/ت
ا/ت ویو
وقتی با دو تا پاش وایساد رو قفسه سینم نفسم بند اومد احساس میکردم قلبم نمیزنه گرمی خونو تو دهنم احساس کردمو سرفه کردم ولی نه سرفه ی عادی سرفه هام خونی شده بودن از دهنم خون میریخت بیرون دیگه داشتم خفه میشدم که اومد پایین بخاطر خون زیاد نمیتونستم راحت نفس بکشم گلوم خش خش میکرد
پدر جین: چیشده داری میمیری ؟
من فقط خون بالا میوردم
پدر جین : اما این تازه اولشه
بعدشم شروع کرد به لگد زدن دیگه نمیتونستم نفس بکشم و بیهوش شدم
پدر جین ویو
داشتم بهش لگد میزدم که چشماشو بست انگار بیهوش شده داد زدم
پدر جین : دختره ی عوضی چشماتو باز کن
اما هیچ کاری نکرد رفتم نبضشون گرفتم خیلی پایین بود نباید بمیره بازم باید عذاب بکشه سریع به دکتر شخصیم زنگ زدم بیاد برداشتمش و بردمش به اتاق معاینه یه اتاق ته راهرو گزاشته بودم تا اگه اتفاقی برای خودم افتاد اونجا درمانم کنن گزاشتم اونجا دستاش یخ زده بود دختره ی عوضی حتما باید بیهوش میشدی؟
دکتر اومد و وقتی وضعیتشو دید چشماش گرد شدو کیفش از دستش افتاد به من نگاه میکرد
سریع رفت سمتش نبضشو گرفت و گفت :
دکتر : خیلی پایینه
پدر جین : باید زنده بمونه فهمیدی باید زنده بمونه
دکتر : لطفا برید بیرون
پدر جین : نمیرم
دکتر : ازتون خواهش کردم
ناچار رفتم بیرون دم در قدم میزدم
دکتر ویو
وقتی اومدم داخل وضعیتش واقعا افتضاح بود نبضش بشدت پایین بود با تجهیزاتی که توی اتاق بود کارمو شروع کردم کل بدنش از کبودی بنفش شده بود انگار قفسه سینش آسیب دیده بود
تا جایی که میتونستم بهش کمک کردم داشتم کارمو میکردم که دستگاه بهم نشون میداد که نبضش نمیزنه شروع کردم به انجام دادن احیای قلب از اونجایی که دستگاه نداشتم با دست اینکارو میکردم
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم یه جای سرسبز بودم خیلی قشنگ بود
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۷.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.