عشق بی رحمانه
عشق بیرحمانه
part7
ات: ولم کن میخوام بخوابم
جونگکوک: ات.. قهر نکن
ات بلند شد رفت سمت اتاق
جونگکوک دنبالش رفت
ات: قهرنیستم میخوام بخوابم
جونگکوک: اتتت
ات روی تخت دراز کشید
جونگکوک کنارش خوابید
جونگکوک: عشقم
ات: چته؟
جونگکوک: ات ناراحت نشو دیگه
ات: اون عوضی چیه که میخوای اونو بیاری؟
جونگکوک: ات.. خب اون دختر عمومه
ات: منم دوست دخترتم
جونگکوک: خب من که فردا تورو هم دارم میبرم
ات:نه تورو خدا منو. نبر(مسخره کرد)
جونگکوک: باشه نمیبرم( با خنده)
ات عصبی شد و گوش جونگکوک رو گرفت
ات: نرین تو اعصاب من
جونگکوک: ای ای شوخی کردم
ات: آفرین
گوش جونگکوک رو. ول کرد
جونگکوک ات رو کشید تو بغل خودش
ات: بغلت آرامش داره
جونگکوک: قربونت بشم
ات: شب بخیر
جونگکوک: شب بخیر پرنسسم
ویو صبح
ساعت ۱۰
جونگکوک: بیبی بلند شو...
ات: ولم کن.(خوابالو)
جونگکوک: پس نمیای شهر بازی؟
ات تا اینو شنید مثل جِت پرید هوا
ات: خب... صبح بخیر..
جونگکوک: صبح بخیر(خنده)
ات: ایش نخند
جونگکوک: برو دست و صورتت رو بشور تا من میز صبحانه رو میچینم
ات: باشه
ات رفت دست و صورتش رو شست..
جونگکوک میز رو چید و روی میز نشست و منتظر ات بود
ات: خب خب.. واو چه بوی خوبی
به کیک نگاه کرد
جونگکوک: بشین پرنسس
ات: خودت پختی؟!
جونگکوک: آره گرلم.
ات: اخ جون
ات و جونگکوک شروع کردن به خوردن
تموم شدن صبحانه
ات: خیلی خوشمزه بود
جونگکوک: نوش جونت
ات: بیا بریم حاضر شیم
جونگکوک: بشه
ات:راستی اون لباس های یکه ۲ ماه پیش اینجا مونده بود هست؟
جونگکوک: آره
ات: خب پس من برم بپوشم
ات یه شلوارک جین مشکی کوتاه پوشید
یه تاپ کوتاه که آستین نداشت و شونه هام کامل پشخص بود و فقط سینه هام رومیپوشوند و شکمم خالی بود
جونگکوک تیپ مشکی زد
جونگکوک: ب..بریم؟
ات رو دید
ات: بلیممم
جونگکوک: این چه لباسیهههه
ات: آه کوکککک من که پیش تو تم
جونگکوک: هوففف بریم
ات و جونگکوک سوارماشین شدن و رفتن دنبال مادمازل یونا کی*ی🗿🤡
جلوی در منتظر بودن یونا بیاد
یونا اومد و سوار ماشین شد
اتجلو نشسته بود
یونا: سلام( لبخند پیک می طور)
جونگکوک: سلاممم
ات: سلام(سرد)
جونگکوک: بریم شهر بازی؟!
ات: بریم
یونا: اوکیه
سمت شهر بازی رفتن
ویو
تو شهر بازی
part7
ات: ولم کن میخوام بخوابم
جونگکوک: ات.. قهر نکن
ات بلند شد رفت سمت اتاق
جونگکوک دنبالش رفت
ات: قهرنیستم میخوام بخوابم
جونگکوک: اتتت
ات روی تخت دراز کشید
جونگکوک کنارش خوابید
جونگکوک: عشقم
ات: چته؟
جونگکوک: ات ناراحت نشو دیگه
ات: اون عوضی چیه که میخوای اونو بیاری؟
جونگکوک: ات.. خب اون دختر عمومه
ات: منم دوست دخترتم
جونگکوک: خب من که فردا تورو هم دارم میبرم
ات:نه تورو خدا منو. نبر(مسخره کرد)
جونگکوک: باشه نمیبرم( با خنده)
ات عصبی شد و گوش جونگکوک رو گرفت
ات: نرین تو اعصاب من
جونگکوک: ای ای شوخی کردم
ات: آفرین
گوش جونگکوک رو. ول کرد
جونگکوک ات رو کشید تو بغل خودش
ات: بغلت آرامش داره
جونگکوک: قربونت بشم
ات: شب بخیر
جونگکوک: شب بخیر پرنسسم
ویو صبح
ساعت ۱۰
جونگکوک: بیبی بلند شو...
ات: ولم کن.(خوابالو)
جونگکوک: پس نمیای شهر بازی؟
ات تا اینو شنید مثل جِت پرید هوا
ات: خب... صبح بخیر..
جونگکوک: صبح بخیر(خنده)
ات: ایش نخند
جونگکوک: برو دست و صورتت رو بشور تا من میز صبحانه رو میچینم
ات: باشه
ات رفت دست و صورتش رو شست..
جونگکوک میز رو چید و روی میز نشست و منتظر ات بود
ات: خب خب.. واو چه بوی خوبی
به کیک نگاه کرد
جونگکوک: بشین پرنسس
ات: خودت پختی؟!
جونگکوک: آره گرلم.
ات: اخ جون
ات و جونگکوک شروع کردن به خوردن
تموم شدن صبحانه
ات: خیلی خوشمزه بود
جونگکوک: نوش جونت
ات: بیا بریم حاضر شیم
جونگکوک: بشه
ات:راستی اون لباس های یکه ۲ ماه پیش اینجا مونده بود هست؟
جونگکوک: آره
ات: خب پس من برم بپوشم
ات یه شلوارک جین مشکی کوتاه پوشید
یه تاپ کوتاه که آستین نداشت و شونه هام کامل پشخص بود و فقط سینه هام رومیپوشوند و شکمم خالی بود
جونگکوک تیپ مشکی زد
جونگکوک: ب..بریم؟
ات رو دید
ات: بلیممم
جونگکوک: این چه لباسیهههه
ات: آه کوکککک من که پیش تو تم
جونگکوک: هوففف بریم
ات و جونگکوک سوارماشین شدن و رفتن دنبال مادمازل یونا کی*ی🗿🤡
جلوی در منتظر بودن یونا بیاد
یونا اومد و سوار ماشین شد
اتجلو نشسته بود
یونا: سلام( لبخند پیک می طور)
جونگکوک: سلاممم
ات: سلام(سرد)
جونگکوک: بریم شهر بازی؟!
ات: بریم
یونا: اوکیه
سمت شهر بازی رفتن
ویو
تو شهر بازی
۱.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.