زوالعشق پارتسیوشیش مهدیهعسگری

#زوال_عشق #پارت_سی_و_شیش #مهدیه_عسگری

تو این دو روز انقدر با بردیا سردی کرده بودم که نسرین جون و مریم شک کرده بودن و بردیا کلافه شده بود....

آخرم طاقت نیاورد و منو کشوند تو اتاقش و با عصبانیت دو تا بازوهامو گرفت و محکم تکونم داد و داد زد:هیچ معلوم هست تو چتهههه؟!....

بی حوصله دستاشو کنار زدم و گفتم:هیچی من هیچیم نیست...چرا همتون این چند روزه بمن گیر دادید؟!....

بردیا کلافه نگام کرد و گفت:راستشو بگو هانا... چرا اینجوری شدی؟!....

دیگه طاقت نیاوردم و بلند جیغ زدم:میخای بدونی میخای بدونی واقعا؟؟؟؟....ازت خسته شدممممممم....

دیگه نمیخامتتتتت....تو نمی تونی منو تامین کنی ....
نمیتونی منو راضی کنی.....

دیگه نمیخامتتتتت بردیا....دیگه دوست ندارم....
دیگه قلبم برات تندتند نمیزنه....
دیگه نمیخام مرد رویاها بشی....

ازت زده شدم....دیگه حالم ازت بهم....حرفم با سیلی محکمش قطع شد....بلند زدم زیر گریه....

بردیا فکر میکرد این گریه از روی اینه که دارم بزور این وضعیت و تحمل میکنم و کنارمه ولی نمیدونست
این گریه از روی دلتنگی که بعد نسبت بهش دارم و قراره ازش جدا بشم...

محکم بازوهام گرفت و تکونم داد و ...
دیدگاه ها (۳۱)

#زوال_عشق #پارت_سی_و_هفت #مهدیه_عسگریمحکم بازوهام و گرفت و ت...

#زوال_عشق #پارت_سی_و_هشت #مهدیه_عسگریبا صدایی برگشتم عقب و ن...

#زوال_عشق #پارت_سی_و_پنج #مهدیه_عسگریبا دیدن بابا با شک زمزم...

#زوال_عشق #پارت_سی_و_چهار #مهدیه_عسگریخوشحال داشتم پشت ویتری...

#why_himpart:88آروم چشامو باز کردم و به کنارم نگاه کردم.جونگ...

دوپارتی تهیونگات ویو:دست تهیونگ رو روی کمرم حس کردم بدون این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط