who is thes gitl, nova or flora
از زبان راوی :
چند روزیه که مردم شهر شاکیان اما از چی از اون دختر معلوم نیست اون دختر کیه چرا اینجاست و چیکار میکنه اون فقط روز شب تو کوچه و خیابون پارک و گوشه گوشه شهر پرسه میزنه اون هیچکاری نمیکنه اما مردم ازش شاکیان یکی از روزهای ماه مارس خانوادهی دِنین از جای دوری به اون شهر مهاجرت کردن و چیزی راجب اون دختر نمیدونستند کسی هم بهشون چیزی نگفته چون همه مشغول دغدغه های خودشو بودن
همین باعث شد پسر خانوادهی دنین که اسمش هم آرون بود کمی به اون دختر مشکوک بشه و بخواد بفهمه که اینجا چیکار میکنه تا اون موقع هیچ کس این کارو انجام نمیداد اما اون رفت جلو و ازش پرسید
آرون : سلام
دختر سمت صدا برگشت با چشمای خسته به آرون خیره بود و گفت
دختر : سلام چیزی شده
آرون : نه فقط میخواستم ببینم تو اینجا چیکار میکنی
دختر : بودن من اذیتت میکنه
آرون : نه فقط برام سواله
دختر : من فقط از جایی به جای دیگه میرم نه میتونم برم خونه نه از این شهر خارج شم
آرون : خب میتونی بیای خونهی ما
دختر : ممنون ولی من نمیتونم جایی برم من اینجا گیر افتادم
آرون : چرا اینجا گیر افتادی
دختر : داستانش پیچیدس بخوام تعریف کنم صبح شده همینقدر بدون که گیر افتادم
آرون : اها خب من آرونم اسم تو چیه
دختر : نمیخواد اسممو بدونی
آرون : خب پس چی صدات کنم
دختر : هرچی دوست داری
آرون : خب نوا قشنگه
دختر : نوا اره خوبه من نوام
آرون : گفتی اینجا گیر کردی راهی هست که بتونی آزاد بشی
نوا : اره فقط یه راه هست
آرون : چه راهی
نوا : نمیتونم بگم
آرون : تو واقعاً کی هستی هیچ اطلاعتی به هیچکس نمیدی
نوا : میخوام اما نمیتونم هیچ کسم با من حرف نمیزنه بجز تو
از زبان راوی :
چند روز گذشت آرون و نوا بیشتر پش هم میرفتن یا آرون سراغ نوا میرفت یا نوا سراغ آرون مردم شهر کمی آروم شده بودن و همیچی داشت خوب پیش میرفت اما هرچقدر جلوتر میرفتن نوا انگار کمرنگ تر میشد دیگه کسی اونو تو خیابون نمیدید حتی کمتر پیش آرون میرفت دیگه این رفتارای نوا داشت یکمی عجیب میشد حتی برای مردم شهر هم عجیب بود نزدیک دو هفتهای میشد که آرون با نوا آشنا شده بود و تو ابن مدت هم کم کم عاشق شدن اما الان یک هفتهای میشه که نوا این جوریه روز ۲۷ مارس آردن میخواست دلیل این رفتار های نوا رو ازش بپرسه که خود نوا زودتر اومد و از چهرش هم معلوم بود که حرف های زیادی برای گفتن داره
آرون : خب فکر کنم خودت هم متوجه این رفتارات شدی چی شده نوا
نوا : من فقط عاشق شدم
آرون : باشه باشه منم عاشق شدم طوری که نمیتونم بدون تو سر کنم ولی تو وقتی عاشق شدی از من دوری میکنی چرا اینکارو میکنی
نوا : یادته همون روز اول ازم پرسیدی که راهی وجود داره که بتونم آزاد بشم
بریم پارت بعد :))
چند روزیه که مردم شهر شاکیان اما از چی از اون دختر معلوم نیست اون دختر کیه چرا اینجاست و چیکار میکنه اون فقط روز شب تو کوچه و خیابون پارک و گوشه گوشه شهر پرسه میزنه اون هیچکاری نمیکنه اما مردم ازش شاکیان یکی از روزهای ماه مارس خانوادهی دِنین از جای دوری به اون شهر مهاجرت کردن و چیزی راجب اون دختر نمیدونستند کسی هم بهشون چیزی نگفته چون همه مشغول دغدغه های خودشو بودن
همین باعث شد پسر خانوادهی دنین که اسمش هم آرون بود کمی به اون دختر مشکوک بشه و بخواد بفهمه که اینجا چیکار میکنه تا اون موقع هیچ کس این کارو انجام نمیداد اما اون رفت جلو و ازش پرسید
آرون : سلام
دختر سمت صدا برگشت با چشمای خسته به آرون خیره بود و گفت
دختر : سلام چیزی شده
آرون : نه فقط میخواستم ببینم تو اینجا چیکار میکنی
دختر : بودن من اذیتت میکنه
آرون : نه فقط برام سواله
دختر : من فقط از جایی به جای دیگه میرم نه میتونم برم خونه نه از این شهر خارج شم
آرون : خب میتونی بیای خونهی ما
دختر : ممنون ولی من نمیتونم جایی برم من اینجا گیر افتادم
آرون : چرا اینجا گیر افتادی
دختر : داستانش پیچیدس بخوام تعریف کنم صبح شده همینقدر بدون که گیر افتادم
آرون : اها خب من آرونم اسم تو چیه
دختر : نمیخواد اسممو بدونی
آرون : خب پس چی صدات کنم
دختر : هرچی دوست داری
آرون : خب نوا قشنگه
دختر : نوا اره خوبه من نوام
آرون : گفتی اینجا گیر کردی راهی هست که بتونی آزاد بشی
نوا : اره فقط یه راه هست
آرون : چه راهی
نوا : نمیتونم بگم
آرون : تو واقعاً کی هستی هیچ اطلاعتی به هیچکس نمیدی
نوا : میخوام اما نمیتونم هیچ کسم با من حرف نمیزنه بجز تو
از زبان راوی :
چند روز گذشت آرون و نوا بیشتر پش هم میرفتن یا آرون سراغ نوا میرفت یا نوا سراغ آرون مردم شهر کمی آروم شده بودن و همیچی داشت خوب پیش میرفت اما هرچقدر جلوتر میرفتن نوا انگار کمرنگ تر میشد دیگه کسی اونو تو خیابون نمیدید حتی کمتر پیش آرون میرفت دیگه این رفتارای نوا داشت یکمی عجیب میشد حتی برای مردم شهر هم عجیب بود نزدیک دو هفتهای میشد که آرون با نوا آشنا شده بود و تو ابن مدت هم کم کم عاشق شدن اما الان یک هفتهای میشه که نوا این جوریه روز ۲۷ مارس آردن میخواست دلیل این رفتار های نوا رو ازش بپرسه که خود نوا زودتر اومد و از چهرش هم معلوم بود که حرف های زیادی برای گفتن داره
آرون : خب فکر کنم خودت هم متوجه این رفتارات شدی چی شده نوا
نوا : من فقط عاشق شدم
آرون : باشه باشه منم عاشق شدم طوری که نمیتونم بدون تو سر کنم ولی تو وقتی عاشق شدی از من دوری میکنی چرا اینکارو میکنی
نوا : یادته همون روز اول ازم پرسیدی که راهی وجود داره که بتونم آزاد بشم
بریم پارت بعد :))
۱.۰k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.