پارت

پارت ۵۲

من ازت متنفر نیستم

هر دو باهم خندیدیم
تهیونگ: بهرحال خیلی دلم میخاد منو برادر نداشته خدت بدونی
-دارم...
اول دو سه بار تند پشت سر هم پلک زد بعدم با تعجب لب زد
تهیونگ: اممم.. چ.. چی داری؟
-میگم داداش دارم...
تهیونگ: عاهااااااااا﴿گرفتید چیشد یا چی؟🗿💔😂﴾
ات: چرا اینقد تعجب کردی؟
دستی تو موهاش کرد
تهیونگ: هیچی.. چیز خلصی نبود... داری میگی داداش دای؟
ولی خب.. به من گفتن که... یعنی شنیدم که تو..
سری تکون دادم
-آره بنده خانوادم و از دست دادم و در اصلم اصلا کلا تک فرزندم
ولی منظورم جیمین شی هست
تهیونگ: جیمین?? جیمین کیه؟
-نامزد بورام دیکع..
ابرویی انداخت بالا و آهایی گفت
تهیونگ: یعنی اونم بهت گفته خدشو برادر نداشتش حساب کنی؟
سری تکون دادم
سری تکون دادم
تهیونگ: خیلیم عالی....
دوباره زنگ در زده شد پوفی کردم و از جام بلند شدم
در و بدون اینکه نگا کنم کیه باز کردم و امدم و نشستم کنار تهیونک
نگاهش بین منو ایفون چرخی خورد و بعد ثابت موند رو من
تهیونگ: کی. بود؟
شونه ای انداختم بالا
-نمد حوصله نداشتم ببینم کیع الان خودش میاد بالا میفهمیم
تهیونگ: عجببببب
با باز شدن در هر دو چرخیدیم و
دیدگاه ها (۴۹)

#پارت53 من ازت متنفر نیستمیدفه با قیافه جین رو به رو شدیمپشم...

#پارت5۴من ازت متنفر نیستمبه طرف طبقه بالا رفتم حال نداشتم ظر...

پارت ۵۱من ازت متنفر نیستمسینی شربت رو جلوش گذاشتم که تشکری ک...

#پارت5۰من ازت متنفر نیستمبا شیطنت ابروشو انداخت بالا شوگا: خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط