پارت5۰
#پارت5۰
من ازت متنفر نیستم
با شیطنت ابروشو انداخت بالا
شوگا: خب میگفتی خانم مین...
یکم خودم و کشیدم پایین با چشماش دنبالم کرد هی میومدم از زیر دستش پایین تر و. اونم هیچ. مقاومتی نمیکرد
یدفه کل وزنش رو. انداخ روم چون رفته بودم زیر شکمش
کلا صورتم چسبیده بود بهش و حتی نمستونستم حرف بزنم
خندید
شوگا:حالا از دست من میخای فرار کنی آره؟
با مشت چند بار زدم رو کمرش ک بلند شد و دوباره دستاش و گذاشت دو. طرفم
نفس عمیقی کشیدم
-وای.. یا ابفضل داشتم خفه میشدممممم
شوگا: #پارت50
شوگا: من رفتم چیزی لازم نداری
درحالی که کلم تو تلویزیون بود فقط نچی گفتم و دستی براش تکون دادم
دستشو زد به پهلوش و چند دقیقه ای نگام کرد
دید محل صگ بهش نمیدم و سرشو انداخت پایین و به علامت تاسف تکونش داد
با بسته شدن در متوجه شدم که رفته
تا ساعت4عصر برا خودم فقط فیلم نیگا کردم
که زنگ در زده شد
عاااا فکر کنم امروزم باز از زیر کار در رفته پوفی کردم از جام بلند شدم و بع طرف آیفون رفتم
عه؟ اینکه تهیونگه اما.. اینجا چیکار داره؟
شونه ای انداختم بالا و در و براش باز کردم جلو در وایسادم تا بیاد داخل
بهم که رسید لبخند گنده ای زد و سلام کرد
با تعجب سلامی کردم
-ببخشید ولی شوگا هنوز نیومده خونه
سری تکون داد
تهیونگ: عاره باو میدونم امدم که تورو ببینم
-منو؟ واسه چی؟
تهیونگ: حالا میگم بعت.. میزاری بیام داخل یا نه؟
از جلو در کنار رفتم که وارد خونه شد خودش و انداخت رو کاناپه
در و بستم و به طرف آشپزخونه رفتم تا یچیزی براش بیارم که بخوره
من ازت متنفر نیستم
با شیطنت ابروشو انداخت بالا
شوگا: خب میگفتی خانم مین...
یکم خودم و کشیدم پایین با چشماش دنبالم کرد هی میومدم از زیر دستش پایین تر و. اونم هیچ. مقاومتی نمیکرد
یدفه کل وزنش رو. انداخ روم چون رفته بودم زیر شکمش
کلا صورتم چسبیده بود بهش و حتی نمستونستم حرف بزنم
خندید
شوگا:حالا از دست من میخای فرار کنی آره؟
با مشت چند بار زدم رو کمرش ک بلند شد و دوباره دستاش و گذاشت دو. طرفم
نفس عمیقی کشیدم
-وای.. یا ابفضل داشتم خفه میشدممممم
شوگا: #پارت50
شوگا: من رفتم چیزی لازم نداری
درحالی که کلم تو تلویزیون بود فقط نچی گفتم و دستی براش تکون دادم
دستشو زد به پهلوش و چند دقیقه ای نگام کرد
دید محل صگ بهش نمیدم و سرشو انداخت پایین و به علامت تاسف تکونش داد
با بسته شدن در متوجه شدم که رفته
تا ساعت4عصر برا خودم فقط فیلم نیگا کردم
که زنگ در زده شد
عاااا فکر کنم امروزم باز از زیر کار در رفته پوفی کردم از جام بلند شدم و بع طرف آیفون رفتم
عه؟ اینکه تهیونگه اما.. اینجا چیکار داره؟
شونه ای انداختم بالا و در و براش باز کردم جلو در وایسادم تا بیاد داخل
بهم که رسید لبخند گنده ای زد و سلام کرد
با تعجب سلامی کردم
-ببخشید ولی شوگا هنوز نیومده خونه
سری تکون داد
تهیونگ: عاره باو میدونم امدم که تورو ببینم
-منو؟ واسه چی؟
تهیونگ: حالا میگم بعت.. میزاری بیام داخل یا نه؟
از جلو در کنار رفتم که وارد خونه شد خودش و انداخت رو کاناپه
در و بستم و به طرف آشپزخونه رفتم تا یچیزی براش بیارم که بخوره
۶.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.