سادیسمی

# سادیسمی
پارت 5

جونگ کوک با گفتن ..
- بیا اینجا ..
* به تخت اشاره کرد ..
ترس .. وجود ات و گرفت .. ولی اگه به حرفش گوش نمی‌داد ..
ممکن بود اتفاق ناخوشایندی براش بیفته .. پس با تنی که می‌لرزید خودشو.. به اون گوشه از تخت رسوند .. و پشت به کوک دراز کشید ..
جونگ کوک با گذاشتن .. دستش روی کمر ات .. از پشت بهش نزدیک شد و لباشو چسبوند به گردنش .. و نفساشو تو گردنش خالی کرد ..
اتی که ترس به جونش افتاده بود.. و تمام بدنش یخ کرده بود ..
نمیدونست .. قراره باز باهاش چیکار کنه ..
پس فقط همینطور بی صدا دراز کشیده بود ..
جونگ کوک آروم آروم هودی که تن آت بود رو یکم داد بالا و دستشو توی شکم و کمی پایین‌تر به حرکت در آورد ..
از کمر ات محکم گرفت و تا حد ممکن به بدن خودش نزدیک کرد .. اونم هم .. از ترس نفسشو حبس کرده بود و چشماشو بسته بود .. داشت.. پوست لباشو تو اون وضعیت می‌کند ..
جونگ کوک .. با رسیدن دستش به نقاط بالایی ات .. از سوتینش هم رد شد با رسیدن به سینش.. اونو محکم با دستش گرفت .. و فشار داد .. ات بغض کرده بود و چشماش پر از اشک شده بود ..
نمیتونست مقاومت کنه .. پس فقط بی صدا گریه کرد .. جونگ کوک هم متوجه شده بود .. ولی اهمیت نداد و به کارش ادامه داد ..
کم کم لباس های ات رو و از تنش جدا کرد ..
درسته هنوز درد دیشب از تنش بیرون نیومده بود ولی جونگ کوک بدون اهمیت بهش کارشو میکرد .. با گذاشت مارک های جدید روی ترقوه و یکم پایین تر از اون ..
کارشو شروع کرد ..
دیدگاه ها (۵)

#سادیسمی پارت 7* آت .. بلاخره..بعد اون رابطه ای که چند ساعت ...

#سادیسمیپارت 8آت آروم از جاش پاشد .. و رفت حموم .. جونگ کوک ...

#سادیسمی پارت 4با صدای در به خودم اومدم .. جونگ کوک بود .. د...

#سادیسمی پارت 3* اجوما بعد .. حرفایی که به آت زد .. رفت و به...

دوست پسر دمدمی مزاج

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط