عشق بی رحمانه
Part 24
ات: به من دست نزن.. تو باعث همه ی دردای منی
جونگکوک: ات قراره کنارت بمونم
ات: نمیخوام.. اون موقعی که داشتی یونا رو میبوسیدی باید به این فکر میکردی.
. اون موقعی که یونا رو بغل کرده بودی،اون موقعی که بچمو تنها بزرگ کردم
،اون وقتی که به خاطرت گریه میگردم،
اون وقتی که بچمو مسخره میکردن چون پدر نداره.. اون موقعی که..
.( با اشک گفت و آخرش نفسش گرفت)
جونگکوک بغلش کرد
جونگکوک: ببخشید. حق داری.. هر چقدر دوست داری ازمن بد بگو .. ببخشید
اتگریه میکرد
ات: حالم ازت بهم میخوره
پدر و مادر ات: ات.. بسته
.ات اشک هاش رو پاک کر
دست. گلوریا رو گرفت و برد اتاق
جونگکوک دنبالش رفت
ات رو بغل کرد
ات: ببخشید پرنسسم.ببخشید. خواهش میکنم جونگکوکت رو ببخش
ات: ببخشم؟ کسی که توی شهر بازی بهم گفت خفه شو و اهمیت نداد کی بود؟
کسی که قلبمو شکست؟
کسی که با احساساتم بازی کرد
کسی که باعث شد بوسیدن اونو با یه نفر دیگه ببنم
کسی که عشقمو نابود کرد
کسی که بچمو بی پدر کرد.
جونگکوک؛ ات.. من واقعا متاسفم
ات: تو فقط به وارث فکر کردی نه؟
جونگکوک: ات..
ات: م..ماریا کجاست؟
جونگکوک: شوهر کرده..
ات: عوضی...
جونگکوک: آروم باش.. بیا بغلم
ات: دستتو به من نزن عوضی
جونگکوک اتتت
ات: کوفت گمشو بیرون
جونگکوک: باشه میرم..
ات رو بوسید(لُپ)
جونگکوک رفت بیرون
ات داشت روانی میشد
گلوریا رو روی تخت گذاشت و خودش کنارش خوابیدم
و سیاهیی مطلق
ات ویو
صبح با نوازش های یکی بیدار شدم
چشمام رو باز کردم با کسی که دیدم قلبم اومد تو دهنم..
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.