عشق بی رحمانه

عشق بی رحمانه
Part22
رفتم سمت پدر و مادرم
ات: سلامم
مادر و پدرش رو بغل کرد
مادر ات: سلام دخترمم
پدر ات: خوش اومدی قشنگم
گلوریا مادر و پدر ات رو بغل کرد
مادر ات: سلام کیوتم
گلوریا: سلاممم(کیوت)
پدر ات: برید داخل اتاق استراحت کنید بعد بیاید پایین
ات: اوکی
ات وسایل رو برداشت و با گلوریا به سمت اتاق رفت

داخل اتاق
گلوریا: وای مامان خونه ی مامانی چقدر بزرگه
ات خندید
ات: بله دیگه
داشت لباس هارو میچید
گلوریا: بیا بخواب دخترم
گلوریا: چشمم
ات گلوریا رو خوابوند
بعد از ۲۰ دقیقه
یهو در باز شد و جونگکوک اومد داخل.
ات: ههه اینجا چیکار میکنی برو بیرون
جونگکوک ات رو به دیوار چسبوند.
جونگکوک: اون دختر کیه؟
ات: به تو چه؟
جونگکوک: ازدواج کردی؟(بغض)
ات ویو
چرا بغض کرد؟
چرا مظلوم شده؟
چرا انقدر پشیمونه؟
چرا یونا همراهش نیست؟
ات:....
جونگکوک: حرف بزن لعنتی...
ات: بچه خودمونه..
جونگکوک: خودمون...؟!
ات: آره من و تو..
جونگکوک: ت..تو که بچه دار نمیشدی
ات: دیگه شدم..‌
جونگکوک: کی متوجه شدی؟
ات: روز عروسیت..
جونگکوک: چ..چرا بهم نگفتی؟
ات: بگم که چی ها؟ بگو
دیدگاه ها (۳)

عشق بی رحمانهPart23جونگکوک ویووقتی حرف‌میزد قلبم درد می‌گرفت...

عشق بی رحمانهPart 24ات: به من دست نزن.. تو باعث همه ی دردای ...

عشق بی رحمانهPart21ات ویوخب ۳ سال گذشته و من اومدم فرانسهدخت...

عشق بی رحمانهPart20ات ویوهف.. خدا بدبخت شدممادر ات: ات بیا ش...

ترسناک ترین خاطره ی من

دوست پسر دمدمی مزاج

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط