-مچکرم*ورق رو میگیره*
-مچکرم*ورق رو میگیره*
درو بستم رفتم نشستم روی کاناپه ورقه رو باز کردم و خوندمش.... چییییی؟؟؟؟؟ یونا بارداره؟؟!!!؟!!؟؟!؟؟ وا من کی باردارش کردم؟( جررر🤣 ) ادامشو خوندم... 3 ماهههههههههه😐😂
-یوناااا*داد*
+یاخدا*ترس*
دیدم کوک بدو بدو داره میاد سمتم و یه ورقه هم دستشه
+کوک.کوک چیشده؟
-یونا تو. تو بارداری*نفس نفس و ذوق*
+چ.چی؟!
-تو بارداری ببین. سه ماه بارداری*ورقه رو بهش نشون میده*
+بده ببینم*ورقه رو میگیره*
خوندمش.. من.. واقعا باردارم. پس بگو چرا دلم درد میکنه یا اینهمه پر خوری میکنم
+من.. من باردارم*ذوق*
-اره. داریم مامان بابا میشیم*لبخند*
+وای من باردارم*ذوق شدید*
کوک بغلم کرد منم سفت بغلش کردم
-ممنونم. ممنونم که داری منو به ارزوم میرسونی*بغلش کرده. چشماشو بسته. سرش تو گردن یوناعه*
+خودت انجامش دادی*لبخند*
-سرمو از گردنش بردم بیرون لباش سفت بوسیدم
کوک لبای یونا رو با ولع میبوسید یونا هم همکاری کرد
2 ساعت بعد
-یونا رو بغل کرده بودم و داشتیم فیلم میدیدم
-راستییی*لبخند*
+چیشده؟ *لبخند*
-شما که سه ماهه بارداری. چیزی هوس نکردی؟ *لبخند*
+فعلا نه*کیوت.لبخند*
-آییی قربونت برم*لپش رو میبوسه*
+جونگ کوک
-جانم
+کی به خانوادهامون بگیم؟
-اخ کلا یادم رفت اوناهم هستن.. یا امروز یا فردا میگم
+میخوای من بگم؟
-نه خودم میگم*لبخند*
1 ساعت بعد
+جونگ کووووک*بلند که از اشپزخونه بشنوه*
-جاااانممم*بلند*
+بیا ناهار*بلند*
-چشممم*بلند*
بلند شدم رفتم نشستم یونا هم نشست کنارم
-اخ چی میشد همه ی این صندلیا( صندلیا حدودا 20تاس )پر از بچه بشه جوری که جا نداشته باشیم*لبخند*
+بیستاااا؟؟؟؟؟
-ارهههه*لبخند.ابروبالا*
+میخوای دیسک کمر بگیری؟
-تو به فکر اون نباش*لبخند*
شب
-کوک داشت با تلفن حرف میزد نمیدونم کیه. ولی خیلی خوش و بش میکنه. منم دارم فیلم میبینم. البته چشام به تلویزیونه گوشم به کوک
-قطع کردم اخ چقدر خندیدما. صدام گرفته بود
+با کی حرف میزدی؟
-*سرفه برای باز شدن صداش*با دوستم
+خیلی میخندیدی. چی میگفتین؟
-هیچی
+چرا نمیگی؟
-اخه مهم نیس
+مهم نیس یا نمیخوای من بفهمم؟
-یونا من چی دارم از تو مخفی کنم؟
+نمیدونم خودت داری میگی مخفی. من که نمیدونم چیه
-یونا حالت خوبه؟
+بحث و عوض نکن
-چی شد یهو؟
+ هیچی. برو با دوستات خوش بگذرون
بلند شدم رفتم اشپزخونه. داشتم ظرفارو میشستم
-چرا اینجوری کرد؟ بلند شدم رفتم اشپزخونه( کلا نصف اتفاقا تو این اشپزخونه اتفاق میفته😂 )از پشت بغلش کردم
بچه ها دیگه نمیتونم مثل همیشه پست بزارم. لطفا انفالو نکنید. ولی هروقت تونستم میزارم. خیلی دوستون دارم🙂
درو بستم رفتم نشستم روی کاناپه ورقه رو باز کردم و خوندمش.... چییییی؟؟؟؟؟ یونا بارداره؟؟!!!؟!!؟؟!؟؟ وا من کی باردارش کردم؟( جررر🤣 ) ادامشو خوندم... 3 ماهههههههههه😐😂
-یوناااا*داد*
+یاخدا*ترس*
دیدم کوک بدو بدو داره میاد سمتم و یه ورقه هم دستشه
+کوک.کوک چیشده؟
-یونا تو. تو بارداری*نفس نفس و ذوق*
+چ.چی؟!
-تو بارداری ببین. سه ماه بارداری*ورقه رو بهش نشون میده*
+بده ببینم*ورقه رو میگیره*
خوندمش.. من.. واقعا باردارم. پس بگو چرا دلم درد میکنه یا اینهمه پر خوری میکنم
+من.. من باردارم*ذوق*
-اره. داریم مامان بابا میشیم*لبخند*
+وای من باردارم*ذوق شدید*
کوک بغلم کرد منم سفت بغلش کردم
-ممنونم. ممنونم که داری منو به ارزوم میرسونی*بغلش کرده. چشماشو بسته. سرش تو گردن یوناعه*
+خودت انجامش دادی*لبخند*
-سرمو از گردنش بردم بیرون لباش سفت بوسیدم
کوک لبای یونا رو با ولع میبوسید یونا هم همکاری کرد
2 ساعت بعد
-یونا رو بغل کرده بودم و داشتیم فیلم میدیدم
-راستییی*لبخند*
+چیشده؟ *لبخند*
-شما که سه ماهه بارداری. چیزی هوس نکردی؟ *لبخند*
+فعلا نه*کیوت.لبخند*
-آییی قربونت برم*لپش رو میبوسه*
+جونگ کوک
-جانم
+کی به خانوادهامون بگیم؟
-اخ کلا یادم رفت اوناهم هستن.. یا امروز یا فردا میگم
+میخوای من بگم؟
-نه خودم میگم*لبخند*
1 ساعت بعد
+جونگ کووووک*بلند که از اشپزخونه بشنوه*
-جاااانممم*بلند*
+بیا ناهار*بلند*
-چشممم*بلند*
بلند شدم رفتم نشستم یونا هم نشست کنارم
-اخ چی میشد همه ی این صندلیا( صندلیا حدودا 20تاس )پر از بچه بشه جوری که جا نداشته باشیم*لبخند*
+بیستاااا؟؟؟؟؟
-ارهههه*لبخند.ابروبالا*
+میخوای دیسک کمر بگیری؟
-تو به فکر اون نباش*لبخند*
شب
-کوک داشت با تلفن حرف میزد نمیدونم کیه. ولی خیلی خوش و بش میکنه. منم دارم فیلم میبینم. البته چشام به تلویزیونه گوشم به کوک
-قطع کردم اخ چقدر خندیدما. صدام گرفته بود
+با کی حرف میزدی؟
-*سرفه برای باز شدن صداش*با دوستم
+خیلی میخندیدی. چی میگفتین؟
-هیچی
+چرا نمیگی؟
-اخه مهم نیس
+مهم نیس یا نمیخوای من بفهمم؟
-یونا من چی دارم از تو مخفی کنم؟
+نمیدونم خودت داری میگی مخفی. من که نمیدونم چیه
-یونا حالت خوبه؟
+بحث و عوض نکن
-چی شد یهو؟
+ هیچی. برو با دوستات خوش بگذرون
بلند شدم رفتم اشپزخونه. داشتم ظرفارو میشستم
-چرا اینجوری کرد؟ بلند شدم رفتم اشپزخونه( کلا نصف اتفاقا تو این اشپزخونه اتفاق میفته😂 )از پشت بغلش کردم
بچه ها دیگه نمیتونم مثل همیشه پست بزارم. لطفا انفالو نکنید. ولی هروقت تونستم میزارم. خیلی دوستون دارم🙂
۳.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.