کوک گوشیشو میزاره روی پاتختی. دراز میکشه. پشتشو به یونا م
کوک گوشیشو میزاره روی پاتختی. دراز میکشه. پشتشو به یونا میکنه و پتو رو میکشه روی خودش
+دراز کشیدم از پشت بغلش کردم.. انتظار داشتم اونم بغلم کنه ولی.
کوک دستای یونا رو باز میکنه و از دور کمرش برمیداره
+با این حرکتش قلبم شکست
+چرا اینجوری میکنی؟ وقتی میگم نه ناراحت میشی. وقتی میگم باشه ناراحت میشی*گریه*
-برگشتم سمتش گریه میکرد. خیلی ناراحت شد؟ بغلش کردم
-هوشش گریه نکن عزیزم. ببخشید قربونت برم.
+خیلی بدی. ولم کن*هولش میده*
-*سفت میگیرتش*
+*گریه*
-گریه نکن عزیزم. ببخشید. ببخشید معذرت میخوام
+کوک*بغض*
-*نگاش میکنه*جانم
+بیا.. بیا بچه دار شیم*بغض*
-باشه عزیزم بعدا. تو فعلا گریه نکن
فردا شب
پسرا رفته بودن بیرون. نگفتن کجا و چرا میرن. ما دخترا توی حال بودیم. خب امشب مامان باباهامون رفته بودن بیرون رستوران. هوفف همه رفتن بیرون فقط ما موندیم. حوصلم سر رفته. تهجین هم بغل ماریاعه و داره با گوشی بازی میکنه
+ماریا
ماریا:جان*لبخند*
+میدونی پسرا کجا رفتن؟
ماریا:آممم*به مارتا نگاه میکنه*نه نمیدونم
+باش
گوشیمو برداشتم
2 ساعت بعد
چرا نمیاااان خسته شدم مامان باباهامونم اومدن اینا نیومدن.
10 مین بعد
در باز شد و پسرا اومدن داخل خونه. مست بودن مخصوصا کوک
+چه عجب
کوک میره تو اتاقش
+رفتم اتاق کوک خوابیده بود روی تخت عرق کرده بود. رفتم پیشش دراز کشیدم
+کوک حالت خوبه؟
-نه. اصلا*بم*
+چیشده؟
-یونا.. من.. من رفته بودم بار
+بار؟ بار کجاس؟
-نمیخواد بدونی ولی اونجا مست بودم. یه دختر اومد نشست روی پاهام. من بدجور تحریک شدم ولی جلوی خودمو نگه داشتم
+خ.خب؟
-یونا خیلی بهت نیاز دارم*ناله*
+به پایین نگاه کردم یاااااااخدا چرا انقدرب*ز*ر*گ*ه؟؟؟؟؟؟
-دیگه نتونستم رفتم بالای سرش لباشو وحشیانه مک زدم و....
( و خوابیدن😐منحرفا😂نه شوخی کردم همونه 😐😂 )
3 ماه بعد
+دلم چند ماهه خیلی درد میکنه. اتفاقا خیلی هم پر خوری میکنم. دارم چاق میشم وایییی😭
-یونا چندماهیه دل درد داره. نمیدونم چرا( در نظر داشته باشید اونموقع مست بوده و چیزی یادش نمیاد😐 )
+با کوک توی اتاق بودیم. دوباره دلم درد گرفت
+جونگ کوک
-جونم
+یه چیزی بگم؟
-دوتا بگو
+م.میشه بریم دکتر دیگه نمیتونم تحمل کنم
-من که از اول بهت گفتم. باشه عصری میریم
+مرسی*لبخند*
-خواهش*لبخند*
4 روز بعد
( اها راستی بقیه رفتن امریکا دوباره )
-زنگ خونه رو زدن. یونا داشت اشپزی میکرد خودم بلند شدم و رفتم در رو باز کردم
-بفرمایید
مرد:جناب جئون؟
-خودم هستم
مرد:خانم شما 4 روز پیش ازمایش دادن؟
-بله
مرد:این جواب ازمایشه*ورق رو میده بهش*
-مچکرم*ورق رو میگیره*
+دراز کشیدم از پشت بغلش کردم.. انتظار داشتم اونم بغلم کنه ولی.
کوک دستای یونا رو باز میکنه و از دور کمرش برمیداره
+با این حرکتش قلبم شکست
+چرا اینجوری میکنی؟ وقتی میگم نه ناراحت میشی. وقتی میگم باشه ناراحت میشی*گریه*
-برگشتم سمتش گریه میکرد. خیلی ناراحت شد؟ بغلش کردم
-هوشش گریه نکن عزیزم. ببخشید قربونت برم.
+خیلی بدی. ولم کن*هولش میده*
-*سفت میگیرتش*
+*گریه*
-گریه نکن عزیزم. ببخشید. ببخشید معذرت میخوام
+کوک*بغض*
-*نگاش میکنه*جانم
+بیا.. بیا بچه دار شیم*بغض*
-باشه عزیزم بعدا. تو فعلا گریه نکن
فردا شب
پسرا رفته بودن بیرون. نگفتن کجا و چرا میرن. ما دخترا توی حال بودیم. خب امشب مامان باباهامون رفته بودن بیرون رستوران. هوفف همه رفتن بیرون فقط ما موندیم. حوصلم سر رفته. تهجین هم بغل ماریاعه و داره با گوشی بازی میکنه
+ماریا
ماریا:جان*لبخند*
+میدونی پسرا کجا رفتن؟
ماریا:آممم*به مارتا نگاه میکنه*نه نمیدونم
+باش
گوشیمو برداشتم
2 ساعت بعد
چرا نمیاااان خسته شدم مامان باباهامونم اومدن اینا نیومدن.
10 مین بعد
در باز شد و پسرا اومدن داخل خونه. مست بودن مخصوصا کوک
+چه عجب
کوک میره تو اتاقش
+رفتم اتاق کوک خوابیده بود روی تخت عرق کرده بود. رفتم پیشش دراز کشیدم
+کوک حالت خوبه؟
-نه. اصلا*بم*
+چیشده؟
-یونا.. من.. من رفته بودم بار
+بار؟ بار کجاس؟
-نمیخواد بدونی ولی اونجا مست بودم. یه دختر اومد نشست روی پاهام. من بدجور تحریک شدم ولی جلوی خودمو نگه داشتم
+خ.خب؟
-یونا خیلی بهت نیاز دارم*ناله*
+به پایین نگاه کردم یاااااااخدا چرا انقدرب*ز*ر*گ*ه؟؟؟؟؟؟
-دیگه نتونستم رفتم بالای سرش لباشو وحشیانه مک زدم و....
( و خوابیدن😐منحرفا😂نه شوخی کردم همونه 😐😂 )
3 ماه بعد
+دلم چند ماهه خیلی درد میکنه. اتفاقا خیلی هم پر خوری میکنم. دارم چاق میشم وایییی😭
-یونا چندماهیه دل درد داره. نمیدونم چرا( در نظر داشته باشید اونموقع مست بوده و چیزی یادش نمیاد😐 )
+با کوک توی اتاق بودیم. دوباره دلم درد گرفت
+جونگ کوک
-جونم
+یه چیزی بگم؟
-دوتا بگو
+م.میشه بریم دکتر دیگه نمیتونم تحمل کنم
-من که از اول بهت گفتم. باشه عصری میریم
+مرسی*لبخند*
-خواهش*لبخند*
4 روز بعد
( اها راستی بقیه رفتن امریکا دوباره )
-زنگ خونه رو زدن. یونا داشت اشپزی میکرد خودم بلند شدم و رفتم در رو باز کردم
-بفرمایید
مرد:جناب جئون؟
-خودم هستم
مرد:خانم شما 4 روز پیش ازمایش دادن؟
-بله
مرد:این جواب ازمایشه*ورق رو میده بهش*
-مچکرم*ورق رو میگیره*
۳.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.