(بهم اعتماد کن) p 37
(بهماعتمادکن) p 37
کوک : دیدی حسودی کردی
ات : آره حسودی کردم خب که چی
کوک : .........جوابتو بهم نمیگی
ات : .........عایششش...سعی میکنم بهت بی حس باشم از طرفی وقتی دخترا بهت نزدیک میشن دلم میخاد پارشون کنم
فکنم.......منم دوست دارم
کوک : *میاد جلو و ات رو بغل میکنه و موهای ات رو کنار میزنه و میگه
چطوره بیای خونمون تا به مامان و بابام بگم؟
ات : اوم باشه فکنم ۲ ماهی میشه دیگه نیومدم اونجا
کوک : پس برای ساعت ۶ آماده باش باشه
ات : باشه
دیگه ۵ و نیم بود رفتیم خونه اما کوک دوباره رفت بیرون
ویو کو : رفتم یه جواهر فروشی و یه حلقه ی خوشگل برای ات خریدم و حساب کردم و برگشتم خونه
ویو ات : و یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم
موهامو شونه زدم و اتو کردم و چتریامم درست کردم یه ارایش کم با رژ صورتی زدم
و تو اتاق منتظر نشستم
ویو کوک : واقعن ذوق کرده بودم قبول کرد واقعن قبول کردددد
رفتم و یه دوش گرفتم لباس مناسب پوشیدم و موهامو که هنوز خیس بودن سشوار گرفتم و شونه زدم و رفتم اتاق ات رو زدم اومد و در رو باز کرد.....بازم خوشگل کرده بود
ویو ات :.....بازم خوشگل کرده بود
ات : من امادم
کوک : بریم منم امادم
توی راه/
کوک : سلام مامان
م کوک : سلام پسرم خوبی
کوک : خوبم ات امروز میاد اونجا
م کوک : به به بیاین منتظرم
کوک : باشه
رسیدن/
ات : سلام خاله خوب هستین
م کوک : خوبم دختر قشنگم بیا تو
پ کوک : سلام دخترم
ات : سلام عمو جون
کوک : سلام
*ات رویه مبل میشینه
و کوک توی اشپزخونه داره با مادرش صحبت میکنه
کوک : مامان من اتو دوست دارم
م کوک : چی؟چرا انقدر یهویی؟
کوک : نمیدونم دیگه دوسش دارم الانم میخام ازش خاستگاری کنم
مکوک : نباید زودتر میگفتی حداقل بابات یه شیرینی بگیره
کوک : دیگه یهویی شد
م کوک : هوففف از دست تو.....اشکال نداره حالا بزار ببینم دختره که خوشگله همکارتم هس و .....اونم دوست داره
کوک : اره
م کوک : ببینم حلقه خریدی؟
کوک : آره
م کوک : به به زود تر کاراتو کردی که
کوک : ......
م کوک : بزار به بابات بگم تو فعلن برو پیشش
کوک : اوهوم ....بابا مامان کارت داره
ات : ....
* م کوک قضیه رو به پ کوک میگه
پ کوک : آهان حالا بیا صحبت بکنیم
پ کوک : ات دخترم چه خبر از سرکار
ات : هیچی عمو همش داریم کار میکنیم سرمون شلوغه
پ کوک : خب حاشیه نمیرم جونگ کوک دوست داره
ات : عاااا
پ کوک : توهم دوسش داری؟
م کوک : پدر و پسر کاراشون یهوییه🤦🏻♀️
ات : عامممم........................خب اره
پ کوک : پس مبارکه جونگ کوک پاشو بغلش کن عروسمو
کوک : *بغلش میکنه
ببخشید یهویی شد ات
ات : اتفاقن از بابات خوشم اومد😂
پ کوک : خب عروسیتون کی باشه
کوک : این هفته
ات : ...
پ کوک : ات دخترم توهم موافقی
ات : برای من فرقی نداره
م کوک : پس شد اخر هفته بیا بغلم ببینم
(از خواستگاری چیزی بلد نیستمببخشید دیگه🤦🏻♀️😂)
کوک : دیدی حسودی کردی
ات : آره حسودی کردم خب که چی
کوک : .........جوابتو بهم نمیگی
ات : .........عایششش...سعی میکنم بهت بی حس باشم از طرفی وقتی دخترا بهت نزدیک میشن دلم میخاد پارشون کنم
فکنم.......منم دوست دارم
کوک : *میاد جلو و ات رو بغل میکنه و موهای ات رو کنار میزنه و میگه
چطوره بیای خونمون تا به مامان و بابام بگم؟
ات : اوم باشه فکنم ۲ ماهی میشه دیگه نیومدم اونجا
کوک : پس برای ساعت ۶ آماده باش باشه
ات : باشه
دیگه ۵ و نیم بود رفتیم خونه اما کوک دوباره رفت بیرون
ویو کو : رفتم یه جواهر فروشی و یه حلقه ی خوشگل برای ات خریدم و حساب کردم و برگشتم خونه
ویو ات : و یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم
موهامو شونه زدم و اتو کردم و چتریامم درست کردم یه ارایش کم با رژ صورتی زدم
و تو اتاق منتظر نشستم
ویو کوک : واقعن ذوق کرده بودم قبول کرد واقعن قبول کردددد
رفتم و یه دوش گرفتم لباس مناسب پوشیدم و موهامو که هنوز خیس بودن سشوار گرفتم و شونه زدم و رفتم اتاق ات رو زدم اومد و در رو باز کرد.....بازم خوشگل کرده بود
ویو ات :.....بازم خوشگل کرده بود
ات : من امادم
کوک : بریم منم امادم
توی راه/
کوک : سلام مامان
م کوک : سلام پسرم خوبی
کوک : خوبم ات امروز میاد اونجا
م کوک : به به بیاین منتظرم
کوک : باشه
رسیدن/
ات : سلام خاله خوب هستین
م کوک : خوبم دختر قشنگم بیا تو
پ کوک : سلام دخترم
ات : سلام عمو جون
کوک : سلام
*ات رویه مبل میشینه
و کوک توی اشپزخونه داره با مادرش صحبت میکنه
کوک : مامان من اتو دوست دارم
م کوک : چی؟چرا انقدر یهویی؟
کوک : نمیدونم دیگه دوسش دارم الانم میخام ازش خاستگاری کنم
مکوک : نباید زودتر میگفتی حداقل بابات یه شیرینی بگیره
کوک : دیگه یهویی شد
م کوک : هوففف از دست تو.....اشکال نداره حالا بزار ببینم دختره که خوشگله همکارتم هس و .....اونم دوست داره
کوک : اره
م کوک : ببینم حلقه خریدی؟
کوک : آره
م کوک : به به زود تر کاراتو کردی که
کوک : ......
م کوک : بزار به بابات بگم تو فعلن برو پیشش
کوک : اوهوم ....بابا مامان کارت داره
ات : ....
* م کوک قضیه رو به پ کوک میگه
پ کوک : آهان حالا بیا صحبت بکنیم
پ کوک : ات دخترم چه خبر از سرکار
ات : هیچی عمو همش داریم کار میکنیم سرمون شلوغه
پ کوک : خب حاشیه نمیرم جونگ کوک دوست داره
ات : عاااا
پ کوک : توهم دوسش داری؟
م کوک : پدر و پسر کاراشون یهوییه🤦🏻♀️
ات : عامممم........................خب اره
پ کوک : پس مبارکه جونگ کوک پاشو بغلش کن عروسمو
کوک : *بغلش میکنه
ببخشید یهویی شد ات
ات : اتفاقن از بابات خوشم اومد😂
پ کوک : خب عروسیتون کی باشه
کوک : این هفته
ات : ...
پ کوک : ات دخترم توهم موافقی
ات : برای من فرقی نداره
م کوک : پس شد اخر هفته بیا بغلم ببینم
(از خواستگاری چیزی بلد نیستمببخشید دیگه🤦🏻♀️😂)
۴۶.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.