رمان ماهک 185
#رمان_ماهک #185
اون روز رو تا عصر توی حرم بودیم و شب هم به رستوران شیکی رفتیم و شام رو اونجا خوردیم و برگشتیم هتل.
دوشی گرفتم و از حمام بیرون اومدم ارش که توی تراس بود اومد توی اتاق و گفت فکر قلب بیچاره ما هم میکنی ماهک خانم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم منظورت چیه خندید و گفت واضحه انقدر به خودت نرس منم متقابلا خندیدم و ارش اروم به سمتم اومد.
باهرقدمی که برمیداشت یه قدم به عقب برمیداشتم و اخرین قدمی که به عقب برداستم باعث شد که بیفتم روی تخت اون هم بایه قدم بلند خودشو رسوند بهم.
با خنده گفت ترسو خانم لباساتو بپوش سرما میخوری و خودش هم ریلکس حوله شو برداشت و رفت توی حمام از این حجم از خنگ بودن خودم زدم زیر خنده و رفتم سر چمدونم تا لباسی تنم کنم.
صبح بعد از اینکه صبحانه مون رو توی هتل خوردیم رفتیم بازار و کلی خرید کردیم و بعد از اون رفتیم ناهار خوردیم و بدون اینکه برگردیم هتل رفتیم جاهای تفریحی دیگه هم گشتیم و حسابی خوش گذروندیم و شام هم بیرون خوردیم با خستگی برگشتیم هتل.
انقدر خسته بودیم که بعد از عوض کردن لباسامون خزیدیم زیر پتو و خیلی سریع هردومون خوابمون برد.
عمو و ارش درحال دعوا کردن بودن همه ی شیشه هارو شکسته بودن از دستای ارش خون میچکید عمو عصبی بود رن عمو جیغ میکشید و من سعی میکردم تا ارومشون کنم.
سعی میکردم عمو رو اروم کنم اما اون ارش رو گرفته بود زیر مشت و لگد و با گریه ازش میخاستم تا تمومش کنه ارش بلند میخندید و من همش گریه میکردم.
زن عمو قلبش درد گرفته بود با دیدن صورت کبودش جیغ کشیدم و سمتش رفتم عمو هم ارشو ول کرد و اومد سمتش اما ارش یه گوشه ایستاده بود و بلند بلند میخندید.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
اون روز رو تا عصر توی حرم بودیم و شب هم به رستوران شیکی رفتیم و شام رو اونجا خوردیم و برگشتیم هتل.
دوشی گرفتم و از حمام بیرون اومدم ارش که توی تراس بود اومد توی اتاق و گفت فکر قلب بیچاره ما هم میکنی ماهک خانم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم منظورت چیه خندید و گفت واضحه انقدر به خودت نرس منم متقابلا خندیدم و ارش اروم به سمتم اومد.
باهرقدمی که برمیداشت یه قدم به عقب برمیداشتم و اخرین قدمی که به عقب برداستم باعث شد که بیفتم روی تخت اون هم بایه قدم بلند خودشو رسوند بهم.
با خنده گفت ترسو خانم لباساتو بپوش سرما میخوری و خودش هم ریلکس حوله شو برداشت و رفت توی حمام از این حجم از خنگ بودن خودم زدم زیر خنده و رفتم سر چمدونم تا لباسی تنم کنم.
صبح بعد از اینکه صبحانه مون رو توی هتل خوردیم رفتیم بازار و کلی خرید کردیم و بعد از اون رفتیم ناهار خوردیم و بدون اینکه برگردیم هتل رفتیم جاهای تفریحی دیگه هم گشتیم و حسابی خوش گذروندیم و شام هم بیرون خوردیم با خستگی برگشتیم هتل.
انقدر خسته بودیم که بعد از عوض کردن لباسامون خزیدیم زیر پتو و خیلی سریع هردومون خوابمون برد.
عمو و ارش درحال دعوا کردن بودن همه ی شیشه هارو شکسته بودن از دستای ارش خون میچکید عمو عصبی بود رن عمو جیغ میکشید و من سعی میکردم تا ارومشون کنم.
سعی میکردم عمو رو اروم کنم اما اون ارش رو گرفته بود زیر مشت و لگد و با گریه ازش میخاستم تا تمومش کنه ارش بلند میخندید و من همش گریه میکردم.
زن عمو قلبش درد گرفته بود با دیدن صورت کبودش جیغ کشیدم و سمتش رفتم عمو هم ارشو ول کرد و اومد سمتش اما ارش یه گوشه ایستاده بود و بلند بلند میخندید.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۵.۹k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.