رمان ماهک پارت 183
#رمان_ماهک #پارت_183
درحال خشک کردن موهام بودم که صدای گوشیم بلند شد اس ام اسی از شخص ناشناسی داشتم.
(عیدت مبارک یکی یدونه)
با تعجب گوشی رو گزاشتم کنار و به فرک فرو رفتم و با خودم داشتم تجزیه و تحلیل میکردم.
منکه تازه این خطو گرفتم پس این کیه و نهایتا به این نتیجه رسیدم که ترانه بیشعوره چون فقط اون بود که شماره ی خط جدیدمو داشت.
موهامو خشک کردم و به اتاق مطالعه م رفتم و مشغول خوندن شدم و یکی دوساعت بعد ارش هم با لپ تاپش اومد داخل و هردو مشغول به انجام کارامون شدیم.
شام رو از بیرون سفارش دادیم و بعد از شام هم ارش کولم کرد و به اتاق خواب رفتیم و وقتی گزاشتم روی تخت دستمو دور گردنش حلقه کردم و لپشو محکم بوسیدم و گفتم مرررررررسی.
بیچاره با اون قد درازش کلی خم شده بود و اخر سر هم مجبور شد بشینه روی تخت چون کمر و گردنش درحال شکستن بود.
چراغارو خاموش کرد و پشت بهش خوابیده بودم که حس کردم یه چیز سنگینی افتاد روی پام دقت که کردم دیدم پای ارشه با غر غر پاشو کنار زدم و گفتم خرس گنده نکن پام شکست.
زد زیر خنده و گفت ماهک خیلی ریزه ایا بهت دست بزنم میشکنی منم با حرص برگشتم سمتش و گفتم خب مگه مرض داری دس نزن بعدشم من ظریفم ظریف.
سری تکون داد و گفت برا خودت میگم عزیزم فردا پس فردا میخای برامن هفت هشت تا بچه بیاری باید جون داشته باشی.
با چشمای گشاد شده گفتم هففففت هششششت تاااا؟ ارش هم چند ثانیه ای پوکر بهم نگاه کرد و یهو زد زیر خنده و تازه فهمیدم که چه سوتی دادم با حرص جیغی کشیدم و گفتم زهرمار بی تربیت.
پتو رو کشیدم روی سرم تا بیشتر از این خجالت نکشم اونم گفت ولی هنوزم معتقدم وقتی خجالت میکشی و لپات سرخ میشه خیلی خوردنی میشی.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
درحال خشک کردن موهام بودم که صدای گوشیم بلند شد اس ام اسی از شخص ناشناسی داشتم.
(عیدت مبارک یکی یدونه)
با تعجب گوشی رو گزاشتم کنار و به فرک فرو رفتم و با خودم داشتم تجزیه و تحلیل میکردم.
منکه تازه این خطو گرفتم پس این کیه و نهایتا به این نتیجه رسیدم که ترانه بیشعوره چون فقط اون بود که شماره ی خط جدیدمو داشت.
موهامو خشک کردم و به اتاق مطالعه م رفتم و مشغول خوندن شدم و یکی دوساعت بعد ارش هم با لپ تاپش اومد داخل و هردو مشغول به انجام کارامون شدیم.
شام رو از بیرون سفارش دادیم و بعد از شام هم ارش کولم کرد و به اتاق خواب رفتیم و وقتی گزاشتم روی تخت دستمو دور گردنش حلقه کردم و لپشو محکم بوسیدم و گفتم مرررررررسی.
بیچاره با اون قد درازش کلی خم شده بود و اخر سر هم مجبور شد بشینه روی تخت چون کمر و گردنش درحال شکستن بود.
چراغارو خاموش کرد و پشت بهش خوابیده بودم که حس کردم یه چیز سنگینی افتاد روی پام دقت که کردم دیدم پای ارشه با غر غر پاشو کنار زدم و گفتم خرس گنده نکن پام شکست.
زد زیر خنده و گفت ماهک خیلی ریزه ایا بهت دست بزنم میشکنی منم با حرص برگشتم سمتش و گفتم خب مگه مرض داری دس نزن بعدشم من ظریفم ظریف.
سری تکون داد و گفت برا خودت میگم عزیزم فردا پس فردا میخای برامن هفت هشت تا بچه بیاری باید جون داشته باشی.
با چشمای گشاد شده گفتم هففففت هششششت تاااا؟ ارش هم چند ثانیه ای پوکر بهم نگاه کرد و یهو زد زیر خنده و تازه فهمیدم که چه سوتی دادم با حرص جیغی کشیدم و گفتم زهرمار بی تربیت.
پتو رو کشیدم روی سرم تا بیشتر از این خجالت نکشم اونم گفت ولی هنوزم معتقدم وقتی خجالت میکشی و لپات سرخ میشه خیلی خوردنی میشی.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷۴.۸k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.