رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_184
صبح که از خواب بیدار شدم ارش کنارم نبود و صدای ظرف میومد و حدس زدم که درحال اماده کردن صبحانه باشه.

گوشیمو برداشتم و چشمم به تماس بی پاسخی از همون شماره افتاد با تعجب بهش نگاه کردم و با یاداوری ترانه فشی زیر لب بهش دادم و گوشیو کنار گزاشتم.

تاپ سفید رنگی همراه با شلوارک خیلی کوتاه جین تنم کردم و رفتم پایین ارش با دیدنم سوتی زد و گفت به به چه جیگر کردین خانم.

خندیدم رفتم سمتش و لپشو بوسیدم اونم متقابلا صورتمو بوسید و بلندم کرد و روی اپن نشوندم و گفت ماهک موافقی دوتایی یه سفر دو سه روزه بریم؟

ابروامو بالا انداختم و گفتم چرا که نه کجااا؟ خندید و گفت همیشه اماده ی منی تو نظرت چیه بریم مشهد؟

دستمو بهم کوبیدم و گفتم عالیه بزن بریم همونطور که بغلم کرده بود که بزارتم پایین گفت پس لوازماتو جمع کن با برای فردا بلیط بگیرم.

بعد از خوردن صبحانه به اتاقم رفتم و لوازمامو جمع کردم و تاشب گیرشون بودم و بالاخره اخرشب همه کارامو انجام داده بودم و موهامو هم خشک کردم و پریدم بغل ارش و به خواب شیرینی فرو رفتم.

فرودگاه به شدت شلوغ بود و بعد از کلی معطلی بالاخره سوار هواپیما شدیم و قلبم خیلی تند میزد و ارش هم متوجه این شده بود که من از هواپیما میترسم و مدام سربه سرم می‌گذاشت.

به محضی که هواپیما بلند شد چشمامو به هم فشار دادم و حس میکردم دل و رودم داره میاد بالا آرش دستمو گرفت و ابی بهم داد و سعی میکرد هی باهام حرف بزنه تا نترسم و حواسم پرت شه.

بالاخره پرواز لعنتی تموم شد و ما هم یه راست به هتلمون رفتیم و تا ظهر استحراحت کردیم و ظهر هم رفتیم حرم.

چادر رنگیمو سرم کردم و وارد صحن شدم ارش منتظرم ایستاده بود با دیدنم چشماش برق زد و دستمو گرفت و گفت چقدر بهت میاد ماهک شبیه ماه شدی.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۲)

#رمان_ماهک #185اون روز رو تا عصر توی حرم بودیم و شب هم به رس...

#رمان_ماهک #پارت_186 با تکون وحشتناکی از خواب پریدم و نشستم ...

#رمان_ماهک #پارت_183درحال خشک کردن موهام بودم که صدای گوشیم ...

#رمان_ماهک #پارت_182وقتی گزاشتم زمین سرم گیج میرفت و اونم نا...

پارت 5. وقتی دوستش داشتی اما

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط