رمان ماهک پارت 186
#رمان_ماهک #پارت_186
با تکون وحشتناکی از خواب پریدم و نشستم سرجام و نفس محکمی کشیدم و حس میکردم اکسیژنی نیس دستمو روی گلوم گذاشتم و محکم تر نفس کشیدم.
آرش سریع چراغو روشن کرد پنجره رو باز کرد و گرفتم توی بغلش و لیوان ابی رو به خوردم داد هنوز توی شک بودم.
آرش موهامو نوازش کرد و گفت هییییش اروم باش تموم شد همش خواب بود نترس هیچی نیس من اینجام عمرم تموم شد.
نگاهی بهش انداختم و انگار زبونم بند اومده بود به خودش فشارم داد و گفت نمیخوای بهم بگی چه خوابی میدیدی؟
قطره اشکی از چشمم چکید بدون اینکه سعی کنم جلوشو بگیرم شروع کردم به تعریف کردن اون ام پنجره رو بست و خوابوندم توی بغلش و ارومم کرد.
صبح که از خواب بیدار شدیم قرار شد بریم از یه موزه دیدن کنیم و برگردیم هتل ناهار رو توی هتل بخوریم و بعد از اون بریم حرم و بعد هم یکراست بریم فرودگاه.
از موزه که برگشتیم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و رفتم توی تراس و تماس و وصل کردم و با عصبانیت گفتم ترانه مرض داری مرگ داری؟
چند ثانیه ای صدایی نمیومد و یهو صدای عمو توی گوشی پیچید صداش همون صدای همیشگی بود همونقدر گرم همونقدر مهربون با صدای غم داری گفت ماهکم قلبم محکم به سینه م میکوبید اروم گفتم عمو +جان عمو عمر عمو.
قبل از اینکه چیز دیگه ای بگیم ارش وارد اتاق شد و من هم سریع تلفن رو قطع کردم و رفتم توی اتاق نگاهی بهم انداخت و گفت با کسی حرف میزدی؟
سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم و هول گفتم آ آره با ترانه حرف میزدم زنگ زده بود احوال پرسی کنه.
سری تکون داد و گفت اها خوبه وسایلاتو همه برداشتی؟ خریدات رو برداشتی چیزی جا نمونه ها...
وارد حرم که شدیم دلم ارامش گرفت و دو ساعتی با ارش توی صحن بودیم و ارش از چیزای خوب میگفت از ارامش میگفت از دوست داشتن من میگفت و من دل شوره ی عجیبی داشتم خواب دیشبم و زنگ امروز عمو حالمو بد کرده بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
با تکون وحشتناکی از خواب پریدم و نشستم سرجام و نفس محکمی کشیدم و حس میکردم اکسیژنی نیس دستمو روی گلوم گذاشتم و محکم تر نفس کشیدم.
آرش سریع چراغو روشن کرد پنجره رو باز کرد و گرفتم توی بغلش و لیوان ابی رو به خوردم داد هنوز توی شک بودم.
آرش موهامو نوازش کرد و گفت هییییش اروم باش تموم شد همش خواب بود نترس هیچی نیس من اینجام عمرم تموم شد.
نگاهی بهش انداختم و انگار زبونم بند اومده بود به خودش فشارم داد و گفت نمیخوای بهم بگی چه خوابی میدیدی؟
قطره اشکی از چشمم چکید بدون اینکه سعی کنم جلوشو بگیرم شروع کردم به تعریف کردن اون ام پنجره رو بست و خوابوندم توی بغلش و ارومم کرد.
صبح که از خواب بیدار شدیم قرار شد بریم از یه موزه دیدن کنیم و برگردیم هتل ناهار رو توی هتل بخوریم و بعد از اون بریم حرم و بعد هم یکراست بریم فرودگاه.
از موزه که برگشتیم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و رفتم توی تراس و تماس و وصل کردم و با عصبانیت گفتم ترانه مرض داری مرگ داری؟
چند ثانیه ای صدایی نمیومد و یهو صدای عمو توی گوشی پیچید صداش همون صدای همیشگی بود همونقدر گرم همونقدر مهربون با صدای غم داری گفت ماهکم قلبم محکم به سینه م میکوبید اروم گفتم عمو +جان عمو عمر عمو.
قبل از اینکه چیز دیگه ای بگیم ارش وارد اتاق شد و من هم سریع تلفن رو قطع کردم و رفتم توی اتاق نگاهی بهم انداخت و گفت با کسی حرف میزدی؟
سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم و هول گفتم آ آره با ترانه حرف میزدم زنگ زده بود احوال پرسی کنه.
سری تکون داد و گفت اها خوبه وسایلاتو همه برداشتی؟ خریدات رو برداشتی چیزی جا نمونه ها...
وارد حرم که شدیم دلم ارامش گرفت و دو ساعتی با ارش توی صحن بودیم و ارش از چیزای خوب میگفت از ارامش میگفت از دوست داشتن من میگفت و من دل شوره ی عجیبی داشتم خواب دیشبم و زنگ امروز عمو حالمو بد کرده بود.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۶.۷k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.