true love part ۸
ساعت تقریبا ۱۱ بود . صدای ماشین سوهو رو که وارد عمارت شده رو میشندم .فوری چراغ کوچیک ورودی رو خاموش کردم ، پله رو گذاشتم و از اتاقک رفتم بیرون . صدای سوهو و هانا که داشتن از میرا میپرسیدن من کجام میومد . گفتم الان میرا میگه نمیدونم اوضاع خیط میشه . سریع وارد خونه شدم و گفتم
+ سلام زوج عاشق
که سوهو مث جت اومد پیشمو گفت :
× میشه بفرمایید کدوم گوری بودین؟
+ آ داداشی جلوی زن داداش درست صحبت کن
~خفه شو ببینم ، زن داداششتون ک بنده هستن هم دعوات میکنه . کجا بودی تو دختر!
+ ای بابا رفتم تو حیاط قدم بزنم خو حوصلم سر رفت . میرا و خانم چوی هم خرید بودن بیاین بریم اماده شیم . ناهار میخوایم بریم اون رستوران معروفه که تازه زدند . قراره بعد چند سال هممون دور هم جمع شیمممم . ولی تحمل اون تهیونگ چلمنگ برام سخت
_ یا حواست باشه با رفیق من چجور حرف میزنی ننر خانم
~ شما هم حواست باشه با رفیق من درست حرف بزنی . خب سوهو برو اماده شو منم خواهر گرامی رو میبرم اماده شه .
" هانا"
تقریبا ۳۰ دقیقه بود که سوهو بد بخت پایین منتظرمون بود ولی یونا خانم هنوز تصمیم نگرفته بودند کدوم لباس رو بپوشن😑(چقد منه)
داشت کم کم خوابم میگرفت که با صدای جیغ یونا به خودم اومدم
+ هی چطور شدمممم؟!
~ دختره ی...
این همه صبر ارزششو داشت ! یه لباس نسبتا کوتاه یقه بسته لی پوشیده بود . کیف ابی رنگش دستش بود و موهاشو دم اسبی بسته بود و ارایش همیشه کیوتشو کرده بود .
~ عالی شدی ولی خعلی الاغی چرا انقد طول دادی؟! ول کن بیا بریم سوهو الان کلمونو میکنه َ
+ داداشییییی بریم!
بعد از غر های مکرر جناب سوها سوار شدیم و راه افتادیم . خیلی ذوق داشتم ، مینهو رو چند باری دیده بودم ، ولی دلم برای میچا خیلی تنگ شده بود ، درباره تهیونگ نظری ندارم چون معمولا هروقت با سوهو و یونا و مینهو میرفتیم بیرون عین برج زهر مار پیداش میشد . زیاد با من کاری نداشت اما زبونش امون یونا و بریده بود . تو همین فکرا بودم که سوهو گفت رسیدیم .از ماشین پیاده شدیم
" یونا "
وارد رستوران شدیم . قسمتی رو از قبل رزرو کرده بودیم .تهیونگ و مینهو و میچا اونجا نشسته بودند . تهیونگ هیچ ب پشمش نبود و سرش تو گوشی بود و متوجه لاو ترکوندن میچا و مینهو نشد . با صدای اومدن ما توجهشون ب ما جلب شد . میچا و هانا مث دوتا خل و چل جیغی کشیدند و همو بغل کردند .
+ پس من ؟!
@ بیا ببینم دونسنگ کوچولو
+ هی فقط یه سال ازم بزرگتری
و هرسه مون یه بغل گرم کردیم همدیگه رو تا ب لطف پسرا از هم جدا شدیم .
× عی خدا جلوشونو نگیریم تا صبح طول میکشه . داشای عزیز هرکی خواهر خودشو بگیره ( مگه فروشگاس😂)
همگی مشغول صحبت بودیم که تهیونگ گفت :
_جای قشنگیه باید یبار با یونگی و دونگی( خواهر برادرن😑🙏) و جیمین و جونگکوک و لیسو(وقتی ی بلینک ترکیب اسم میکنه) بیام( توجه دونگی و لیسو دوستای ته هستن)
+ آقای کیم فعلا که با ما اینجایی اگه دلت نمیخواد برو .
_ ببخشیدا ولی اختیارم دست یه نینی هویج نیست!
چون حمایت نکردین شرطی میکنم
۱۰ کامنت
و خب از این ب بعد پارتا رو زود میذارم
+ سلام زوج عاشق
که سوهو مث جت اومد پیشمو گفت :
× میشه بفرمایید کدوم گوری بودین؟
+ آ داداشی جلوی زن داداش درست صحبت کن
~خفه شو ببینم ، زن داداششتون ک بنده هستن هم دعوات میکنه . کجا بودی تو دختر!
+ ای بابا رفتم تو حیاط قدم بزنم خو حوصلم سر رفت . میرا و خانم چوی هم خرید بودن بیاین بریم اماده شیم . ناهار میخوایم بریم اون رستوران معروفه که تازه زدند . قراره بعد چند سال هممون دور هم جمع شیمممم . ولی تحمل اون تهیونگ چلمنگ برام سخت
_ یا حواست باشه با رفیق من چجور حرف میزنی ننر خانم
~ شما هم حواست باشه با رفیق من درست حرف بزنی . خب سوهو برو اماده شو منم خواهر گرامی رو میبرم اماده شه .
" هانا"
تقریبا ۳۰ دقیقه بود که سوهو بد بخت پایین منتظرمون بود ولی یونا خانم هنوز تصمیم نگرفته بودند کدوم لباس رو بپوشن😑(چقد منه)
داشت کم کم خوابم میگرفت که با صدای جیغ یونا به خودم اومدم
+ هی چطور شدمممم؟!
~ دختره ی...
این همه صبر ارزششو داشت ! یه لباس نسبتا کوتاه یقه بسته لی پوشیده بود . کیف ابی رنگش دستش بود و موهاشو دم اسبی بسته بود و ارایش همیشه کیوتشو کرده بود .
~ عالی شدی ولی خعلی الاغی چرا انقد طول دادی؟! ول کن بیا بریم سوهو الان کلمونو میکنه َ
+ داداشییییی بریم!
بعد از غر های مکرر جناب سوها سوار شدیم و راه افتادیم . خیلی ذوق داشتم ، مینهو رو چند باری دیده بودم ، ولی دلم برای میچا خیلی تنگ شده بود ، درباره تهیونگ نظری ندارم چون معمولا هروقت با سوهو و یونا و مینهو میرفتیم بیرون عین برج زهر مار پیداش میشد . زیاد با من کاری نداشت اما زبونش امون یونا و بریده بود . تو همین فکرا بودم که سوهو گفت رسیدیم .از ماشین پیاده شدیم
" یونا "
وارد رستوران شدیم . قسمتی رو از قبل رزرو کرده بودیم .تهیونگ و مینهو و میچا اونجا نشسته بودند . تهیونگ هیچ ب پشمش نبود و سرش تو گوشی بود و متوجه لاو ترکوندن میچا و مینهو نشد . با صدای اومدن ما توجهشون ب ما جلب شد . میچا و هانا مث دوتا خل و چل جیغی کشیدند و همو بغل کردند .
+ پس من ؟!
@ بیا ببینم دونسنگ کوچولو
+ هی فقط یه سال ازم بزرگتری
و هرسه مون یه بغل گرم کردیم همدیگه رو تا ب لطف پسرا از هم جدا شدیم .
× عی خدا جلوشونو نگیریم تا صبح طول میکشه . داشای عزیز هرکی خواهر خودشو بگیره ( مگه فروشگاس😂)
همگی مشغول صحبت بودیم که تهیونگ گفت :
_جای قشنگیه باید یبار با یونگی و دونگی( خواهر برادرن😑🙏) و جیمین و جونگکوک و لیسو(وقتی ی بلینک ترکیب اسم میکنه) بیام( توجه دونگی و لیسو دوستای ته هستن)
+ آقای کیم فعلا که با ما اینجایی اگه دلت نمیخواد برو .
_ ببخشیدا ولی اختیارم دست یه نینی هویج نیست!
چون حمایت نکردین شرطی میکنم
۱۰ کامنت
و خب از این ب بعد پارتا رو زود میذارم
۵۲.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.