I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P141)
CHAPTER : 2

در کل تا رسیدیم عمارت هیچ حرفی نشد که تا وقتی در عمارت باز کردیم با چیزی که روبه رومون دیدیم خشک زده شدیم....

راوی : اون شخص از کاناپه بلند شد و به سمت ا.ت قدمش رو آروم رفت...وقتی دقیقا روبه روی ا.ت قرار گرفت بلاخره به حرف اومد...
لیا : چه خبر کیم ا.ت...یا بهتره بگم جئون ا.ت.

ا.ت" درست دیدم اون لیا بود!!!!!‌ اون آزاد شده بود!!!‌ نفسم داشت سختر میشد احساس کردم بند اومده بود وقتی جونگکوک متوجه شد سریع رفت اسپری رو اورد وقتی بعد از یک مین نفسم به حالت عادی گشت به چشماش نگاه کردم آخه چطور ممکنه مگه قرار داد زندانیش ۳ سال نبود؟!!

لیا : حتما از دیدن من تعجب کردین....ا.ت شکمت بزرگ شده نکنه تو حامله ای؟!!
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی؟!
لیا : باورم نمیشه که حالا بچه دار شدید تبریک میگم.
جونگکوک : دارم بهت میگم اینجا چیکار میکنی!!!!*داد*
لیا : چیه؟! تعجب داره انتظار داشتید سر این موضوع مسخره ۳ سال تو زندان بپوسم؟ معلومه که آزاد شدم.
جونگکوک: حالا اینجا چیکار میکنی؟ چرا پی کار زندگیت نمیری؟
م.کوک : جونگکوک؟!
جونگکوک: مامان!
م. کوک : تو کی برگشتی؟ می‌دونی چقدر نگرانت بودم؟!!
جونگکوک: الان وقت این حرفا نیست. بگو ببینم چطور از زندان اومدی بیرون؟ نکنه کار پدرت بوده؟!
لیا : اگه فکر میکنید اینجا میمونم اشتباه فکر کردید فقط برای یه خداحافظی اینجا اومدم ولی وقتی اومدم دیدم تو نیستی برا همین خواستم برم ولی شانسی اوردم که توهم بلاخره اومدی.

جونگکوک: از عمارت گمشو بیرون!
لیا : واقعا میخوای برم؟
جونگکوک: میشه خواهشاً از اینجا بری!!
لیا : *لبخند زد* باشه میرم از اینکه شمارو دیدم خوشحال شدم...مادر شدنت مبارک جئون ا.ت.

بعد از این تیکه کلام، لیا از عمارت خارج شد همه به جونگکوک با تعجب و تو شوک زل زده بودند معلومه این همه مدت که جونگکوک غیبش زده و حالا اینجا روبه روی اینها قرار داره حق دارن تو شوک باشن و اینجا جالبه که تهیونگ هم تو عمارت بود.

تهیونگ : جونگکوک تو خوبی؟
کوک : *ساکت بود فقط نگاهش به پدرش بود*

ا.ت" وقتی دیدم جونگکوک هیچی نمی گفت و فقط نگاهش به پدرش بود که رو کاناپه نشسته بود و هیچ حرفی نمی‌زد جوری بود که انگار از همه چی خبر داشت که امروز چه اتفاقی می‌افتد پس فک کنم جونگکوک برا همین با تعجب بهش زل زده.
بلافاصله پدرش از جاش بلند شد به سمت جونگکوک رفت...

پ.کوک : خوشحالم می‌بینمت پسرم. ولی...این همه نبودت فکر کردی درسته؟ ا.ت رو با بچه تو شکمش ول کردی رفتی.
ا.ت: عاا پدر جان بهتر نیست از این موضوع دست بکشید فوقش فقط یه اشتباهی کرد.
پ.کوک : اشتباه؟ اونم کشتن آدم های بیگناه؟
کوک : اونا بیگناه نیستن....اونا یه مشت ذلیل مردن.

بعد از این حرف جونگکوک از پله ها بالا رفت....
دیدگاه ها (۱۳)

"I fell in love with someone'' (P142)CHAPTER : 2بعد از این ح...

"I fell in love with someone'' (P143)CHAPTER : 2جونگکوک: ا.ت...

"I fell in love with someone'' (P140)CHAPTER : 2از پله ها با...

"I fell in love with someone'' (P139)CHAPTER : 2جونگکوک : چی...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

هرزه ی حکومتی پارت ۷ بردمش تو اتاق خودم...دستش و محکم ول کرد...

⁶⁵یونجو: “عمو، میشه یه سوال بپرسم؟”کوک: “جانم؟”یونجو: “از تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط