(:Waiting for a way to escape and forget):
(:Waiting for a way to escape and forget):
پارت⑤
راوی:چند ماه گذشت کوک و رزا رابطه شون بهتر میشد ولی مامان و بابای کوک رابطه شون بدتر میشد هم با خودشون هم با رزا
رزا:داداشی
کوک:🤩🤩 تو بهم گفتی داداش توی این چند ماه بهم نگفته بودی خب حالا میخواستی چی بگی؟
رزا: میخواستم بگم که مامان و بابا رابطه شون روز به روز بدتر میشه همش باهم دعوا میکنن من نگرانم نمیخوام دوباره بچه ی طلاق بشم
کوک: نگران نباش اتفاقی نمیافته...صبر کن ببینم تو گفتی بچه ی طلاق؟مگه نگفته بودی مادر و پدرت توی زلزله دار فانی رو وداع گفتن؟
رزا:عاممممم چرا طلاق گرفتن.... بعد دوباره باهم ازدواج کردن و بعدشم توی زلزله...... دار فانی رو وداع گفتن
کوک:عوم داستان جالبیه🧐🤔
رزا:خب حالا بیخیال داستان من بچسب به داستان خودت 😬(با استرس)
کوک: اوکی ولی فکر نکن که کلاً بیخیالش میشم
رزا:میای بریم همون جای همیشگی
کوک:آره بریم
«زیر زمین»
رزا:کوک؟
کوک:بله
رزا:میگم میشه برم اسپانیا؟برای سال آخر دانشگاه اونجا میمونم بعدش برمیگردم نظرت چیه؟
واگه مامان و بابا طلاق گرفتن چی کار کنیم؟ من یه ایده هایی دارم از اونجایی من رو به فرزند خوندگی گرفتن یه سری چیز به نامم زدن پس اگه جدا بشن من مالک اونا میشم بعدش ما میتونیم بریم اسپانیا و زندگیمون رو از نو شروع کنین
کوک:ولی تمام سهام و چیزهای دیگه ی مامان و بابا توی کره هست
رزا:همه ی همش نه یه سری از اینا توی کشور های دیگه هستن از جمله اسپانیا
کوک:از کجا فهمیدی؟
رزا:دیشب گاو صندوق بابا رو باز کردم و اسناد رو چک کردم
کوک:بچه ی شری هستی😂
راوی:کوک دوست نداشت که رزا از پیشش بره ولی رزا اونطوری خوشحال تر بود پس گذاشت که بره
کوک:باشه ایده ی خوبیه ولی باید قول بدی بهم سر بزنی
رزا:باشه سر میزنم
کوک: کی میخوای بری؟
رزا:یه هفته ب دیگه ترم شروع میشه پس من سه روز دیگه میرم تا بتونم خوابگاه یا خونه بگیرم
کوک:فکر همه چیرو هم کردی
رزا:😁
ببخشید که خیلی کوتاه بود واقعاً عذر میخوام ولی قراره پارت های بعدی بهتر بشن و چون کلی وقت پارت نذاشته بودم یه پارت دیگه هم امروز میزارم
پارت⑤
راوی:چند ماه گذشت کوک و رزا رابطه شون بهتر میشد ولی مامان و بابای کوک رابطه شون بدتر میشد هم با خودشون هم با رزا
رزا:داداشی
کوک:🤩🤩 تو بهم گفتی داداش توی این چند ماه بهم نگفته بودی خب حالا میخواستی چی بگی؟
رزا: میخواستم بگم که مامان و بابا رابطه شون روز به روز بدتر میشه همش باهم دعوا میکنن من نگرانم نمیخوام دوباره بچه ی طلاق بشم
کوک: نگران نباش اتفاقی نمیافته...صبر کن ببینم تو گفتی بچه ی طلاق؟مگه نگفته بودی مادر و پدرت توی زلزله دار فانی رو وداع گفتن؟
رزا:عاممممم چرا طلاق گرفتن.... بعد دوباره باهم ازدواج کردن و بعدشم توی زلزله...... دار فانی رو وداع گفتن
کوک:عوم داستان جالبیه🧐🤔
رزا:خب حالا بیخیال داستان من بچسب به داستان خودت 😬(با استرس)
کوک: اوکی ولی فکر نکن که کلاً بیخیالش میشم
رزا:میای بریم همون جای همیشگی
کوک:آره بریم
«زیر زمین»
رزا:کوک؟
کوک:بله
رزا:میگم میشه برم اسپانیا؟برای سال آخر دانشگاه اونجا میمونم بعدش برمیگردم نظرت چیه؟
واگه مامان و بابا طلاق گرفتن چی کار کنیم؟ من یه ایده هایی دارم از اونجایی من رو به فرزند خوندگی گرفتن یه سری چیز به نامم زدن پس اگه جدا بشن من مالک اونا میشم بعدش ما میتونیم بریم اسپانیا و زندگیمون رو از نو شروع کنین
کوک:ولی تمام سهام و چیزهای دیگه ی مامان و بابا توی کره هست
رزا:همه ی همش نه یه سری از اینا توی کشور های دیگه هستن از جمله اسپانیا
کوک:از کجا فهمیدی؟
رزا:دیشب گاو صندوق بابا رو باز کردم و اسناد رو چک کردم
کوک:بچه ی شری هستی😂
راوی:کوک دوست نداشت که رزا از پیشش بره ولی رزا اونطوری خوشحال تر بود پس گذاشت که بره
کوک:باشه ایده ی خوبیه ولی باید قول بدی بهم سر بزنی
رزا:باشه سر میزنم
کوک: کی میخوای بری؟
رزا:یه هفته ب دیگه ترم شروع میشه پس من سه روز دیگه میرم تا بتونم خوابگاه یا خونه بگیرم
کوک:فکر همه چیرو هم کردی
رزا:😁
ببخشید که خیلی کوتاه بود واقعاً عذر میخوام ولی قراره پارت های بعدی بهتر بشن و چون کلی وقت پارت نذاشته بودم یه پارت دیگه هم امروز میزارم
۵۸.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.