اسم رمز قسمت شانزدهم

« اسم رمز 🔪 » قسمت شانزدهم
از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~

بدنم دیگه به درد عادت کرده بود، اما ترس... ترس هیچ‌وقت عادی نمی‌شد. صدای خنده‌های سانزو، ران و ریندو مثل چاقو توی گوشم می‌پیچید.

سانزو دوباره چاقوش رو بالا آورد، این بار روی صورتم. نوک سرد تیغه رو به آرومی روی گونه‌م کشید. نفسم حبس شد.

سانزو: «فکر می‌کنی چقدر طول می‌کشه قبل از اینکه تسلیم بشی؟»

کیمیکو (با صدای لرزون): «ت... تو رو خدا... ب... بس کنید...»

ران قهقهه زد. «باشه، می‌خوای بس کنیم؟ فقط باید یه چیزو بگی. بگو اینکه فکر می‌کردی می‌تونی از ما فرار کنی، یه شوخی بود. بگو که از اول می‌دونستی هیچ راه فراری نداری.»

لبام لرزید. حرف بزنم؟ تسلیم بشم؟ شاید اگه بگم، این جهنم تموم شه. اما... اما شاید هم نه.

سکوت من باعث شد خنده‌هاشون قطع بشه. ریندو اومد جلو، سرمو با دستای سردش گرفت و مجبورم کرد توی چشماش نگاه کنم.

ریندو: «جواب بده، کیمیکو. یا اینکه می‌خوای باز هم بازی کنیم؟»

دستش محکم‌تر شد. ناخون‌هاش توی پوست صورتم فرو رفتن. از درد چشام پر اشک شد.

کیمیکو (زیر لب): «لطفاً... نه...»

سانزو پوزخند زد. «نه؟ خب، این یعنی ادامه می‌دیم.»

ران دوباره سیگار روشنش رو روی بازوی زخمی‌م گذاشت. بوی گوشت سوخته و درد تیز... جیغ زدم، بی‌اختیار.

سانزو: «چقدر شیرینه، این صدای ناامیدیت.»

درد، خنده، ناامیدی... همه با هم قاطی شده بودن. ولی یه چیز توی ذهنم مثل شعله‌ی کوچیکی روشن بود. هنوز زنده بودم. و تا وقتی که زنده‌ام، شاید یه راهی باشه.

ولی چطور؟ این جهنم تمومی نداره...
دیدگاه ها (۰)

« اسم رمز 🔪 » قسمت هفدهم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~بدنم...

« اسم رمز 🔪 » قسمت هجدهم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~لحظه...

« اسم رمز 🔪» قسمت پانزدهم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~دیگ...

« اسم رمز 🔪 » قسمت چهاردهم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~چش...

سناریو : من چشم های بنفش را دوست دارمپارت ششمملودی داشت غذا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط