خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت100


* * * * *

ڪــلــیــد انــداخــتــمــ و وارد شــدمــ نــگــاهمــو دور تــا دور مــاتــمــ ڪــده چــرخــونــدمــ.
بــا خــســتــگــیــ رویــ مــبــلــ نــشــســتــمــ و روزنــامــه‌ها رو رویــ مــیــز انــداخــتــمــ.
نــگــاهیــ بــه آگهی هایی که خط خورده بود انداختم.
از صبح به صد جا زنگ زده بودم اما هیچ کس به یه دختری که هنوز دیپلمشم نگرفته و هیچ سابقه ای نداره کار نمیدادن.
تصمیم گرفته بودم به جای مهریه م همین خونه ای که نشستم و بگیرم،باید یه فکری به حال مخارجم میکردم.
دوباره بین آگهی ها گشتم اما همشون یا مدرک بالا می‌خواستن یا تجربه و سابقه
شالم و از سرم در آوردم و خسته روی مبل دراز کشیدم.
هنوز چشمام گرم نشده بود که تلفن زنگ خورد. نفسمو فوت کردم و بلند شدم و به سختی خودمو به تلفن رسوندم و جواب دادم.
صدای طلبکار اهورا توی گوشم پیچید
_کجا بودی از صبح؟
مالشی به چشمام دادم و گفتم
_بیرون.
_کجا ااا؟
حالا که می‌خواستیم طلاق بگیریم پس دلیلی برای مخفی کاری نداشت. نفسی فوت کردم و گفتم
_دنبال کار.
_چرا؟ مگه من نگفتم تا آخر عمرت مخارجت با خودمه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_من میخوام روی پای خودم وایسم اهورا. میخوام به خودم ثابت کنم که میتونم. من نمی‌خوام تا آخر عمر محتاج تو باشم. جز این خونه که جای مهریه م می‌گیرم چیزی نمیخوام.
اعصابش بهم ریخت انگار...
_خیله خوب،لازم نیست این ور اون ور دنبال کار بگردی خودم برات پیدا میکنم.
چشمام برق زد و گفتم
_راست میگی؟
_آره.فقط نگرد دنبال کار


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۶)

#خان_زاده #پارت101سر تکون دادم و گفتم_باشه.فعلا کاری نداری؟...

#خان_زاده #پارت102جوابی ندادم. دستش از پشت دور شکمم حلقه شد ...

#خان_زاده #پارت99پاورچین پاورچین وارد اتاق شدم اما خبری از ...

#خان_زاده #پارت98با ناراحتی گفتم_چیزی نگو که فردا پشیمون بش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط