همسراجباری

#همسر_اجباری #۱۹۲
از لحظه تا االن دو روزی میگذره هرکی سرش تو کار خودشه.
هانگ با من رابطش خیلی خوب بودو ازمن و اعتقاداتم خوشش اومده بود و با طرز فکرم کنار اومده بود مثال قرار بود
برای آشنایی چند مدت با هم باشیم و بعد تریپ ازدواج برداریم .
آریا هم که با شین بود و بعضی شبا هم خونه نمیومد.
.گوشیم زنگ خوردو از فکر بیرون اومدم.
الو :سالم بانو امروز بریم یکم بگردیم که شهرمونو خوب ببینی.-اوال سالم .دوما منو عسل تنهاییم و بایدعسلم بیارم
.
باشه عزیزم. تو که خودتو از ما فعال دریغ میکنی دیگه تنها بودن و نبودنمون چه فرقی میکنه.
-مرسی هانگ عزیزم.
گوشی رو قطع کردم نگاهم به احسان اخموی بد عنق این روزا افتاد که به خون هانگ و نگاهای عاشقانش به من
هالک بود.
-رومو از روش گرفتمو سرمو تو کار خودم گرم کردم .تو گروه پنج نفره امون تو واتساپ پیام فرستادمو نوشتم بچه
منو عسل شام نیستیم یه فکری به حال خودتون بکنید.امیر گفت خودتون ینی منو احسان .آریاهم که کال خونه
نیست.
احسان عالمو استرسی رو گذاشت.
و من تایپ کردم دیگه دیگه از ما گفتن بود.
عسل- آخ جون آنا جون منو تو کجاییم اونوقت.
هر ستاییمون شکلک خنده گذاشتیمو جواب دادم.
باهانگ جووووونم میریم بیرون.
امیر-خوشبگذره مواظب خودتون باشین.
دیدگاه ها (۱)

#همسر_اجباری #۱۹۳همسر اجباری 299 احسان-امیر جون عشقممنو توام...

#همسر_اجباری #۱۹۴چیزی گفتی عزیزم. -نه چیز خاصی نبود. راستی ب...

#همسر_اجباری #۱۹۱هه... احساس میکنم بازی راباختم..هیچکس حواسش...

#همسر_اجباری #پارت_صد و نودبا یه ببخشید از بچه ها جدا شدم و ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_270+مادر جون!! صدای خن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط