همسر اجباری ۱۹۱
#همسر_اجباری #۱۹۱
هه...
احساس میکنم بازی راباختم..هیچکس حواسش نیست من یاربودم ، نه حریف...
چیزی نگفتم سرم و انداختم پایین چایی رو بدون قند میخوردم. تو فکر رفتار آریا بودم.
احسان :آنا به خداوندی خدا به جون خود آریا اگه اگه ببینم دل بستی به این پسره یا خامش بشی اول شمارو
میکشم بعد خودم اینو االن دارم میگم که هنوز هیچی معلوم نیست تو سهم آریایی زن آریایی روت غیرت
داره.فهمیدی.
خوش ندارم آریا بازم خیانت ببینه.
عسل:احسان خان یه طرفه به قاضی نرو خواهشن اگه آنا سهم آریاست پس غلط کرده از اول گفته مجرده و آنا
رو معرفی نکرده.که این گند تا این حد پیش بره. آریا غیرت داره .هه...چقدر غیرت داره زنش تنها تو اتاق بخوابه و
بره بغل یکی دیگه.اگه غیرتی بوده تا االن از آنا بود. آنا هم االن بخاطر همون آریا جونت داره این کارو میکنه واگر نه
یه تار موی همین آقارو که لیاقتشو نداره رو به صدتای هانگ نمیده.
شما مردا همیشه هوای همو دارید. همه تون مغرورو خود خواهید. خوبید تا وقتی دل طرفو میبرید.بعد از اون در حد
مردونگی نامرد میشد. کور میشین و عشق رو نمیبینید .یاکه خیال دارین ما زنا دلمون نشکنه.یه نفرمونم اینطوری
باشه همه میشین قاضی و حکم میدین.
احسان پاشد که بره که صداش زدم احسان.
واستاد..
-من بخاطر هدفم هر کاری میکنم.
امیرو عسل و احسان مسخ شده منو نگاه میکردن.
هه...
احساس میکنم بازی راباختم..هیچکس حواسش نیست من یاربودم ، نه حریف...
چیزی نگفتم سرم و انداختم پایین چایی رو بدون قند میخوردم. تو فکر رفتار آریا بودم.
احسان :آنا به خداوندی خدا به جون خود آریا اگه اگه ببینم دل بستی به این پسره یا خامش بشی اول شمارو
میکشم بعد خودم اینو االن دارم میگم که هنوز هیچی معلوم نیست تو سهم آریایی زن آریایی روت غیرت
داره.فهمیدی.
خوش ندارم آریا بازم خیانت ببینه.
عسل:احسان خان یه طرفه به قاضی نرو خواهشن اگه آنا سهم آریاست پس غلط کرده از اول گفته مجرده و آنا
رو معرفی نکرده.که این گند تا این حد پیش بره. آریا غیرت داره .هه...چقدر غیرت داره زنش تنها تو اتاق بخوابه و
بره بغل یکی دیگه.اگه غیرتی بوده تا االن از آنا بود. آنا هم االن بخاطر همون آریا جونت داره این کارو میکنه واگر نه
یه تار موی همین آقارو که لیاقتشو نداره رو به صدتای هانگ نمیده.
شما مردا همیشه هوای همو دارید. همه تون مغرورو خود خواهید. خوبید تا وقتی دل طرفو میبرید.بعد از اون در حد
مردونگی نامرد میشد. کور میشین و عشق رو نمیبینید .یاکه خیال دارین ما زنا دلمون نشکنه.یه نفرمونم اینطوری
باشه همه میشین قاضی و حکم میدین.
احسان پاشد که بره که صداش زدم احسان.
واستاد..
-من بخاطر هدفم هر کاری میکنم.
امیرو عسل و احسان مسخ شده منو نگاه میکردن.
۸.۴k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.