دره ی خوشبختــــــــے♡
دره ی خوشبختــــــــے♡
○فصل دوم
《پارت ۲۸》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
○𝕊𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟 𝟚
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟠》
سوریون به شدت عصبانی بود......اما چاره ای جز مهار کردن عصبانیتش نداشت......
یونگی که عصبانیت عمش رو دید....خواست وضعیت پیش اومده رو ماستمالی کنه.....برای همین گفت.....
=مادربزرگ......اشتباه می کنه.....اون دختر واقعا دوست دختر جونگ کوک نیست......نه جونگ کوکا؟......(نگاه عصبی به جونگ کوک)
یونگی منتظر جوابی از طرف جونگ کوک بود.......اما جونگ کوک بدون جواب دادن به برادرش با عصبانیت تمام به سمت ا/ت رفت.......دستشو محکم گرفت و دنبال خودش کشید......اتفاقات انقدر سریع افتاد که ا/ت تا به خودش اومد دید دستاش توی دستای جونگ کوک قفل شده و داره دنبالش میره......جونگ کوک با سرعت بالا می رفت.....و......ا/ت هم پله ها رو یکی در میون پشت سر جونگ کوک بالا می رفت
+ایشششش.......ولم......کن
ا/ت سعی می کرد دستاش رو آزاد کنه اما هیچ جوره زورش به جونگ کوک نمیرسید...
+ولممممم......کننننننن
-خفه شو و فقط دنبالم بیا......
(ا/ت ویو)
محکم منو دنبال خودش می کشید.....جوری که دیگه مچمو و انگشت هامو حس نمی کردم.......
به یه اتاق رسیدیم......فکر کنم آخرین اتاق بود......چون خیلی پله اومده بودیم بالا......
درو باز کرد و منو محکم انداخت کف زمین.....کمرم نصف شد......آخی گفتم......برگشتم سمتش.....خواستم از این کارش اعتراض کنم که..... قبل از اینکه حرف بزنم شروع کرد حرف زدن......خیلی عصبانی بود
-اون چه حرفی بود پایین زدی؟
+چه حرفی زدم.....فقط اسمتو صدا کردم
پوزخند پر رنگی زد و جواب داد
-مطمئنم ندیمه ها تا الان همه ی جد و آبادم بهت گفتن.....پس برای من فیلم بازی نکن......همه چیو میدونی.......
مکثی کردم بعد با حرص جوابشو دادم
+آره(بلند).......آره(بلند تر)......آره(بلند تر تر😂)......همه چیو میدونم .........چیه می خواستی بشنوی که میدونم که چه عوضی هستی.......(نیشخند)
-دختره ی...........حتما بهت گفتن که باید ارباب صدام بزنی؟
+آره گفتن........ولی انتظار نداشته باش بهت بگم ارباب......
-توام مثل ندیمه ها و هرزه های دیگه ای........(نیشخند).........
حرفشو قطع کردم و با داد گفتم
+هرزه مامانته عوضی
(نویسنده)
جونگ کوک با شنیدن جمله ی ا/ت خون جلوی چشماشو گرفت.......با هر چیزی کنار میومد ....اما.......با توهین شدن به مادرش کنار نمیومد......
-خفه شو مادر جنده(در حالت عصبانیت و در حالی که زدش)
از عصبانیتش به ا/ت سیلی زد........
اونقدر محکم زد که یه طرف صورت ا/ت کاملا قرمز شد......
بغض گلوشو گرفت.....
اما به یه سیلی ختم نشد......جونگ کوک اونقدر عصبانی بود که می تونست دختر روبه روش رو بکشه.....
کمربندشو درآورد و گفت
-می خواستم اینکارو نکنم......فکر می کردم تو یکی آدمی.....اما اشتباه فکر می کردم......تو هم باید مثل بقیه اولین بارت ادب بشی.....تا دیگه جرئت نکنی برای من روده درازی کنی هرزه......
ا/ت از ترس بر شده بود......نمی تونست چیزی بگه ......
جونگ کوک کمر بند رو بالا برد.......
ا/ت هم تنها کاری که می تونست بکنه.....این بود که با دستاش برای خودش حفاظ درست کنه.......
اولین ضربه ی کمربند.....روی پوست سفید و ظریف دخترک فرود اومد.....ضربه ی دوم......و بعد.......ضربه ی سوم......ضربه ی چهارم..............................ضربه ی بیست و پنجم.......
جونگ کوک بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود....
○فصل دوم
《پارت ۲۸》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
○𝕊𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟 𝟚
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟠》
سوریون به شدت عصبانی بود......اما چاره ای جز مهار کردن عصبانیتش نداشت......
یونگی که عصبانیت عمش رو دید....خواست وضعیت پیش اومده رو ماستمالی کنه.....برای همین گفت.....
=مادربزرگ......اشتباه می کنه.....اون دختر واقعا دوست دختر جونگ کوک نیست......نه جونگ کوکا؟......(نگاه عصبی به جونگ کوک)
یونگی منتظر جوابی از طرف جونگ کوک بود.......اما جونگ کوک بدون جواب دادن به برادرش با عصبانیت تمام به سمت ا/ت رفت.......دستشو محکم گرفت و دنبال خودش کشید......اتفاقات انقدر سریع افتاد که ا/ت تا به خودش اومد دید دستاش توی دستای جونگ کوک قفل شده و داره دنبالش میره......جونگ کوک با سرعت بالا می رفت.....و......ا/ت هم پله ها رو یکی در میون پشت سر جونگ کوک بالا می رفت
+ایشششش.......ولم......کن
ا/ت سعی می کرد دستاش رو آزاد کنه اما هیچ جوره زورش به جونگ کوک نمیرسید...
+ولممممم......کننننننن
-خفه شو و فقط دنبالم بیا......
(ا/ت ویو)
محکم منو دنبال خودش می کشید.....جوری که دیگه مچمو و انگشت هامو حس نمی کردم.......
به یه اتاق رسیدیم......فکر کنم آخرین اتاق بود......چون خیلی پله اومده بودیم بالا......
درو باز کرد و منو محکم انداخت کف زمین.....کمرم نصف شد......آخی گفتم......برگشتم سمتش.....خواستم از این کارش اعتراض کنم که..... قبل از اینکه حرف بزنم شروع کرد حرف زدن......خیلی عصبانی بود
-اون چه حرفی بود پایین زدی؟
+چه حرفی زدم.....فقط اسمتو صدا کردم
پوزخند پر رنگی زد و جواب داد
-مطمئنم ندیمه ها تا الان همه ی جد و آبادم بهت گفتن.....پس برای من فیلم بازی نکن......همه چیو میدونی.......
مکثی کردم بعد با حرص جوابشو دادم
+آره(بلند).......آره(بلند تر)......آره(بلند تر تر😂)......همه چیو میدونم .........چیه می خواستی بشنوی که میدونم که چه عوضی هستی.......(نیشخند)
-دختره ی...........حتما بهت گفتن که باید ارباب صدام بزنی؟
+آره گفتن........ولی انتظار نداشته باش بهت بگم ارباب......
-توام مثل ندیمه ها و هرزه های دیگه ای........(نیشخند).........
حرفشو قطع کردم و با داد گفتم
+هرزه مامانته عوضی
(نویسنده)
جونگ کوک با شنیدن جمله ی ا/ت خون جلوی چشماشو گرفت.......با هر چیزی کنار میومد ....اما.......با توهین شدن به مادرش کنار نمیومد......
-خفه شو مادر جنده(در حالت عصبانیت و در حالی که زدش)
از عصبانیتش به ا/ت سیلی زد........
اونقدر محکم زد که یه طرف صورت ا/ت کاملا قرمز شد......
بغض گلوشو گرفت.....
اما به یه سیلی ختم نشد......جونگ کوک اونقدر عصبانی بود که می تونست دختر روبه روش رو بکشه.....
کمربندشو درآورد و گفت
-می خواستم اینکارو نکنم......فکر می کردم تو یکی آدمی.....اما اشتباه فکر می کردم......تو هم باید مثل بقیه اولین بارت ادب بشی.....تا دیگه جرئت نکنی برای من روده درازی کنی هرزه......
ا/ت از ترس بر شده بود......نمی تونست چیزی بگه ......
جونگ کوک کمر بند رو بالا برد.......
ا/ت هم تنها کاری که می تونست بکنه.....این بود که با دستاش برای خودش حفاظ درست کنه.......
اولین ضربه ی کمربند.....روی پوست سفید و ظریف دخترک فرود اومد.....ضربه ی دوم......و بعد.......ضربه ی سوم......ضربه ی چهارم..............................ضربه ی بیست و پنجم.......
جونگ کوک بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود....
۵۲.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.