۵۰ کامنت برای پارت بعد
۵۰ کامنت برای پارت بعد
دره ی خوشبختــــــــے♡
○فصل دوم
《پارت ۲۹》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
○𝕊𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟 𝟚
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟡》
جونگ کوک بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود......ا/ت هر ضربه ای که روی پوستش مینشست......جیغ بلندی از درد می کشید......انقدر جیغ کشیده بود که دیگه نمی تونست التماس کنه........بعد از حدود نیم ساعت ضربه زدن جونگ کوک خودش خسته شد و کمربند خونیش رو اونور انداخت.......نفس نفس می زد.....تعجب کرده بود که ا/ت چطور تونسته تحمل کنه.......خسته نشست روی زمین
به دیوار تکیه داد.......
-آره......اینه تقاص کسی که به مادر من توهین میکنه......دیگه فکر کنم آدم شدی.......نه؟.......نه؟(با صدای بلند)
جوابی از ا/ت نیومد ........
-ببین.....وقتی ازت سوال میپرسم.....حتی اگه در حال مرگم باشی باید جوابمو بدی.......فهمیدی؟ .............فهمیدی؟(با صدای بلند)
بازم صدایی از ا/ت نیومد.......
جونگ کوک که کلافه شده بود.......موهایی که روی صورت ا/ت ریخته بود رو کنار زد......که با صورت بیهوش دخترک مواجه شد......یه نگاه از سر تا پاش انداخت.....صورتش عین گچ شده بود......لباس صورتی رنگش حالا کاملا قرمز شده بود........و رنگ خون گرفته بود......
(جونگ کوک ویو)
فکر کنم زیاده روی کرده باشم......نه......حقشه.......کسی که جرئت می کنه اونجوری بهم توهین کنه......همین حقشه.......با صدای بلند ندیمه ها رو صدا زدم تا بیان جمعش کنن .......ببرنش.....هی داد می زدم......اما کسی نمیشنید......طبیعی بود......کسی صدامو نمیشنید.....عمدا آوردمش اتاق زیر شیروونی که کسی صداشو نشنوه.....البته بعید می دونم با اون جیغ هایی که زد کسی صداشو نشنیده باشه....بلند شدم به طرف در رفتم تا ندیمه ها رو صدا کنم................
نظرتون؟
دره ی خوشبختــــــــے♡
○فصل دوم
《پارت ۲۹》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
○𝕊𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟 𝟚
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟡》
جونگ کوک بی رحمانه به جون دختر بی توان رو به روش افتاده بود......ا/ت هر ضربه ای که روی پوستش مینشست......جیغ بلندی از درد می کشید......انقدر جیغ کشیده بود که دیگه نمی تونست التماس کنه........بعد از حدود نیم ساعت ضربه زدن جونگ کوک خودش خسته شد و کمربند خونیش رو اونور انداخت.......نفس نفس می زد.....تعجب کرده بود که ا/ت چطور تونسته تحمل کنه.......خسته نشست روی زمین
به دیوار تکیه داد.......
-آره......اینه تقاص کسی که به مادر من توهین میکنه......دیگه فکر کنم آدم شدی.......نه؟.......نه؟(با صدای بلند)
جوابی از ا/ت نیومد ........
-ببین.....وقتی ازت سوال میپرسم.....حتی اگه در حال مرگم باشی باید جوابمو بدی.......فهمیدی؟ .............فهمیدی؟(با صدای بلند)
بازم صدایی از ا/ت نیومد.......
جونگ کوک که کلافه شده بود.......موهایی که روی صورت ا/ت ریخته بود رو کنار زد......که با صورت بیهوش دخترک مواجه شد......یه نگاه از سر تا پاش انداخت.....صورتش عین گچ شده بود......لباس صورتی رنگش حالا کاملا قرمز شده بود........و رنگ خون گرفته بود......
(جونگ کوک ویو)
فکر کنم زیاده روی کرده باشم......نه......حقشه.......کسی که جرئت می کنه اونجوری بهم توهین کنه......همین حقشه.......با صدای بلند ندیمه ها رو صدا زدم تا بیان جمعش کنن .......ببرنش.....هی داد می زدم......اما کسی نمیشنید......طبیعی بود......کسی صدامو نمیشنید.....عمدا آوردمش اتاق زیر شیروونی که کسی صداشو نشنوه.....البته بعید می دونم با اون جیغ هایی که زد کسی صداشو نشنیده باشه....بلند شدم به طرف در رفتم تا ندیمه ها رو صدا کنم................
نظرتون؟
۴۱.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.