فیک بیمار دیوونه فصل ۲
(گایز ی سوال این ویسگون چرا عکسارو انقدر خراب و بی کیفیت میاره🤨؟ یعنی اصلا ریده تو عکس فیک😐&)
پارت۷
ی ماه بعد**
تهیونگ: هایی بیب من اومدم... کجایی؟!
ا.ت: اینجام خوش اومدی
تهیونگ: بیبی من چطورهه💋
ا.ت: خوب ... تو انگار حالت خوبه
تهیونگ: عارهه چرا نباشه ناسلامتی پروژه ایی که توش چن وقته کار میکردم کامل شد و بردمم
ا.ت: خوبه خوشحالمم
تهیونگ: روز تو چطور بود؟!
ا.ت: هیچ مثل همیشه... تو خونه نشستم
تهیونگ: چرا نمیری بیرون؟!
ا.ت: مگ میزاری... چن تا هم گرگ میندازی پیشم تا کسی نزلیکم شه پارشون کنه😒
تهیونگ: همم ... خوب بخاطر اینکه من برای صلاح تو این کارو میکنم نمیخام چیزیت بشه
ا.ت: باش... برو دستو صورتتو بشور بیا ناهار
تهیونگ: اوکیی💋💋
ا.ت: ایشش... چقدر بوس میکنی چندششش(ع خداتم باشه دختره عن😐)
تهیونگ:خو زنمو میبوسم بتو چ
ا.ت: باش برو دیگهه
تهیونگ: اوکی ... ناهاروو اوووف بوش چقدر گشنم بود😋
ا.ت: خا بخور ... نوش جونت
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: هوم؟!
تهیونگ:زهرمار
ا.ت: هان؟😐
تهیونگ: هوم چیه؟! آدم ب شوهرش میگه هوم؟!
ا.ت: خب ... بخشید جانم؟!
تهیونگ: امشب بریم یکم بار مست کنیم و خوشبگذرونیم نظرت چیه؟!
ا.ت: اومم ... باشه
تهیونگ:خوبه (هاها امشب خیلی حال میکنیم بیب ی توله میکارم توت😈 تو دلش**)خب من میرم یکم استراحت کنم شب برات لباس سفارش دادم اونو بپوش باهم میرم اوکی؟!
ا.ت: باش
ویو ا.ت**
واقعا توی این ی ماه مثل یک سال گذشت دلم برای پسرم تنگ شده الان چیکار میکنه تو این ی ماه چجوری تاقت آورده ... راستش خودم که دارم ابن حرفرو میزنم رو باور ندارم ولی دلم برای جیهوپ هم تنگ شده کاش کنارم بود کاش اونوقتی که جواب آزمایش ها عوض شد رو میفهمید اونموقعه الان سه تامون کنار هم بودیم ... من بخاطر جیهو مجبور شدم با تهیونگ ازدواج کنم وگرنه نه از روی عشق و علاقه ... تهیونگ میگفت دوستم داره و سعی کنم اونم دوست داشته باشم .. چن سال سعی کردم ولی نمیشد جیهوپ رو از تو مغزم که بیرون میکردم اما قلبم نمیتونست !!
تهیونگ امشب گفت بریم مست کنیم میدونم چی میخاد تو این وقت که ازدواج کردیم ی بار رابطع داشتیم فقط اونم من نمیزارم بهم نزلیک شه قبل از اینکه دیر بشه باید اون برگه هارو امشب بزور بدم امضاش کنه(منظورش برگه طلاقه😐) وقتی امضاش کرد دیگ آزادم میتونم برگردم کره پیش پسرمم و البته جیهوپ چون توی این ی مدت میخام چون پدر بچم هست بهش ی فرصت دوباره بدم هر انسانی فرصت دوباره رو داره .... تو همین فکرا بودم که شکستن چیزی اومد ترسیدم و بخوردم اومدم و دیدم...
لایک = ۴۵♡
کامنت = ۳۵♧
پارت۷
ی ماه بعد**
تهیونگ: هایی بیب من اومدم... کجایی؟!
ا.ت: اینجام خوش اومدی
تهیونگ: بیبی من چطورهه💋
ا.ت: خوب ... تو انگار حالت خوبه
تهیونگ: عارهه چرا نباشه ناسلامتی پروژه ایی که توش چن وقته کار میکردم کامل شد و بردمم
ا.ت: خوبه خوشحالمم
تهیونگ: روز تو چطور بود؟!
ا.ت: هیچ مثل همیشه... تو خونه نشستم
تهیونگ: چرا نمیری بیرون؟!
ا.ت: مگ میزاری... چن تا هم گرگ میندازی پیشم تا کسی نزلیکم شه پارشون کنه😒
تهیونگ: همم ... خوب بخاطر اینکه من برای صلاح تو این کارو میکنم نمیخام چیزیت بشه
ا.ت: باش... برو دستو صورتتو بشور بیا ناهار
تهیونگ: اوکیی💋💋
ا.ت: ایشش... چقدر بوس میکنی چندششش(ع خداتم باشه دختره عن😐)
تهیونگ:خو زنمو میبوسم بتو چ
ا.ت: باش برو دیگهه
تهیونگ: اوکی ... ناهاروو اوووف بوش چقدر گشنم بود😋
ا.ت: خا بخور ... نوش جونت
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: هوم؟!
تهیونگ:زهرمار
ا.ت: هان؟😐
تهیونگ: هوم چیه؟! آدم ب شوهرش میگه هوم؟!
ا.ت: خب ... بخشید جانم؟!
تهیونگ: امشب بریم یکم بار مست کنیم و خوشبگذرونیم نظرت چیه؟!
ا.ت: اومم ... باشه
تهیونگ:خوبه (هاها امشب خیلی حال میکنیم بیب ی توله میکارم توت😈 تو دلش**)خب من میرم یکم استراحت کنم شب برات لباس سفارش دادم اونو بپوش باهم میرم اوکی؟!
ا.ت: باش
ویو ا.ت**
واقعا توی این ی ماه مثل یک سال گذشت دلم برای پسرم تنگ شده الان چیکار میکنه تو این ی ماه چجوری تاقت آورده ... راستش خودم که دارم ابن حرفرو میزنم رو باور ندارم ولی دلم برای جیهوپ هم تنگ شده کاش کنارم بود کاش اونوقتی که جواب آزمایش ها عوض شد رو میفهمید اونموقعه الان سه تامون کنار هم بودیم ... من بخاطر جیهو مجبور شدم با تهیونگ ازدواج کنم وگرنه نه از روی عشق و علاقه ... تهیونگ میگفت دوستم داره و سعی کنم اونم دوست داشته باشم .. چن سال سعی کردم ولی نمیشد جیهوپ رو از تو مغزم که بیرون میکردم اما قلبم نمیتونست !!
تهیونگ امشب گفت بریم مست کنیم میدونم چی میخاد تو این وقت که ازدواج کردیم ی بار رابطع داشتیم فقط اونم من نمیزارم بهم نزلیک شه قبل از اینکه دیر بشه باید اون برگه هارو امشب بزور بدم امضاش کنه(منظورش برگه طلاقه😐) وقتی امضاش کرد دیگ آزادم میتونم برگردم کره پیش پسرمم و البته جیهوپ چون توی این ی مدت میخام چون پدر بچم هست بهش ی فرصت دوباره بدم هر انسانی فرصت دوباره رو داره .... تو همین فکرا بودم که شکستن چیزی اومد ترسیدم و بخوردم اومدم و دیدم...
لایک = ۴۵♡
کامنت = ۳۵♧
۴۲.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.