عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت14
مبین با استرس پاشد گفت طاها بیا لحظع
بد ب شکیب نگا کرد شکیب سر تکون داد اروم پاشدم با مبین و شکیب رفتیم یع گوشع مبین همش ام ام میکرد گفتم برو سر اصلع مطلب
اروم گفت من من نا..زیو امم چجوری بگم
با عصبانیت گفتم تو نازیو چی
اروم گفت امم دوسش دارم میخام مال م..
حرفش با مشتی ک زدم تو صورتش غط شد شکیب گفت چیکار کردی طاها
از گوشع لب و زیر دماغ مبین خون میومد گفتم خفع شو شکیب
بد رو ب مبین گفتم دوسش داری؟
اروم گفت ار١۰۰بارم بزنی زرع ای از عشق من ب نازی کم نمیشع دستشو گرفتم رفتم وسط خونع داد زدم نازنین نازنینن
دیدم جواب نمیدع بلند تر داد زدم نازییی
ک با دخترا با ترس اومدن بیرون با دیدن مبین جیغ زد
داد زدم دوسش داری مبین و
با تعجب داشت نگام میکرد
بلندتر داد زدم ار یا ن
اروم با صدایی ک بشدت میلرزید گفتم امم ا..ا..ر
گفتم چقد
گفت خیلی حتی نمیتونم اندازع گیریش کنم
اروم رفتم سمت نازی مبین م دنبال خودم میکشیدم وقتی رسیدم ب نازی
نازی باترس بم نگا میکرد دستشو گرفتم دست مبینم گرفتم گذاشتم تو هم
با یع لبخندع موزیانع گفتم میدونسم همو دوس دارین
مبین با حرص گفت پ چرا زدیم
گفتم میخاستم مطمئن شم
مبین اروم گفت شدی ؟
گفتم همم تقریبن ار ولی مبین یع شرط دارم
مبین چشاشو تو حدقع چرخوند گفت خو چیع اون شرط
گفتم یع قطر اشک از چشاش بیاد پایین یا ناراحت ببینمش زندت نمیزارم
مبین با لبخندع پیروزمندانع گفت چشم
اروم خندیدم رو ب نازی گفتم برو دست و صورت شوهرع زشتتو بشور
ادامه دارد ....
#پارت14
مبین با استرس پاشد گفت طاها بیا لحظع
بد ب شکیب نگا کرد شکیب سر تکون داد اروم پاشدم با مبین و شکیب رفتیم یع گوشع مبین همش ام ام میکرد گفتم برو سر اصلع مطلب
اروم گفت من من نا..زیو امم چجوری بگم
با عصبانیت گفتم تو نازیو چی
اروم گفت امم دوسش دارم میخام مال م..
حرفش با مشتی ک زدم تو صورتش غط شد شکیب گفت چیکار کردی طاها
از گوشع لب و زیر دماغ مبین خون میومد گفتم خفع شو شکیب
بد رو ب مبین گفتم دوسش داری؟
اروم گفت ار١۰۰بارم بزنی زرع ای از عشق من ب نازی کم نمیشع دستشو گرفتم رفتم وسط خونع داد زدم نازنین نازنینن
دیدم جواب نمیدع بلند تر داد زدم نازییی
ک با دخترا با ترس اومدن بیرون با دیدن مبین جیغ زد
داد زدم دوسش داری مبین و
با تعجب داشت نگام میکرد
بلندتر داد زدم ار یا ن
اروم با صدایی ک بشدت میلرزید گفتم امم ا..ا..ر
گفتم چقد
گفت خیلی حتی نمیتونم اندازع گیریش کنم
اروم رفتم سمت نازی مبین م دنبال خودم میکشیدم وقتی رسیدم ب نازی
نازی باترس بم نگا میکرد دستشو گرفتم دست مبینم گرفتم گذاشتم تو هم
با یع لبخندع موزیانع گفتم میدونسم همو دوس دارین
مبین با حرص گفت پ چرا زدیم
گفتم میخاستم مطمئن شم
مبین اروم گفت شدی ؟
گفتم همم تقریبن ار ولی مبین یع شرط دارم
مبین چشاشو تو حدقع چرخوند گفت خو چیع اون شرط
گفتم یع قطر اشک از چشاش بیاد پایین یا ناراحت ببینمش زندت نمیزارم
مبین با لبخندع پیروزمندانع گفت چشم
اروم خندیدم رو ب نازی گفتم برو دست و صورت شوهرع زشتتو بشور
ادامه دارد ....
۴۲.۷k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹