عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت15
با اعتراض گفت خودت زشتی ایش بد دست مبین کشید سمت اتاقشون
اروم خندیدیم رفتیم سمت کناپع ها رها انگار دودل بود کنارم بشینع یا ن ک دستشو گرفتم کشیدمش تو بغلم اول خجالت کشید بد ک دید فریالم تو بغل شکیب فک کنم واسش عادی شد اروم سرمو بردم تو گردن رها یع نفس عمیق کشیدم
اروم گفتم چ خوشبوعع گردنت
لپاش گل انداختع بود اروم خندیدم گردنشو بوسیدم ک شکیب گفت اهم اهم اقای طاها بهمنی مام اینجاییما
با حرص گفتم ایشش خروس بی محل
یکم ک گذشت نازیو مبین اومدن یکم فک کردم بد
گفتم شکیب مهمونی ارش گفتی کیع؟
شکیب با تعجب گفت اخر همین هفتع
گفتم چن شنبع ینی و اینک کجاس
گفت پنجشنبع ساعت٨شرو میش و چالوس
گفتمم ینی فردا
گفت ار
یکم فک کردم دوبارع گفتم بچ ها همع هستن ینی همع بچ های اکیپ
مبین گفت ار و یع اکیپ دیگم هستن ک ما نمیشناسیمشون از اشناهای ارشن
گفتم همم اها
بد رهارو از رو پام بلند کردم گفتم خو پاشین بریم خرید
شکیب با تعجب گفت چرا
گفتم فردا مگ مهمونی نیس
گفت خو ار
گفتم بریم لباس بگیریم دیگ
مبین با تعجب گفت میخای بری مگ
گفتم ار میخام برم ن میخایم بریم
شکیب گفت اما اون مهمونی واس خاس..
حرفشو غط کردم دست رهارو گرفتم گفتم ما میریم امادع شیم زود امادع شینا
رفتیم سمت اتاقمون ک رها گفت من ک لباس ندارم طاها
رفتم سمت کمد یع هودی زرد لش با یع شلوار اسلش مشکی دادم دستش گفتم اینارو بپوش تا امرو لباس بخریم
اروم گفت هم باش
رفتم سمد کمد یع هودی قرمز مشکی با یع شلوار جین مشکی برداشتم برگشتم دیدم رها امادس
گفتم چ زود امادع شدی
اروم خندید بد اروم گفت طاها
گفتم جانم
گفت وسایل اریش ندارم ک
اروم خندیدم گفتم برو از فریال و نازی بگیر کلی اینجا وسایل ارایش دارن
اروم با ذوق گفت باش و رفت
لباسمو پوشیدم رفتم سمت ایینع موهامو یع حالت کوچیک دادم داشتم با موهام ور میرفتم ک در باز شد رها اومد تو اروم اومد سمتم از پشت بغلم کرد سرشو گذاشت رو کتفم چقد خوبع بغلش شونع رو گذاشتم کنار برگشتم اروم
ادامه دارد ....
#پارت15
با اعتراض گفت خودت زشتی ایش بد دست مبین کشید سمت اتاقشون
اروم خندیدیم رفتیم سمت کناپع ها رها انگار دودل بود کنارم بشینع یا ن ک دستشو گرفتم کشیدمش تو بغلم اول خجالت کشید بد ک دید فریالم تو بغل شکیب فک کنم واسش عادی شد اروم سرمو بردم تو گردن رها یع نفس عمیق کشیدم
اروم گفتم چ خوشبوعع گردنت
لپاش گل انداختع بود اروم خندیدم گردنشو بوسیدم ک شکیب گفت اهم اهم اقای طاها بهمنی مام اینجاییما
با حرص گفتم ایشش خروس بی محل
یکم ک گذشت نازیو مبین اومدن یکم فک کردم بد
گفتم شکیب مهمونی ارش گفتی کیع؟
شکیب با تعجب گفت اخر همین هفتع
گفتم چن شنبع ینی و اینک کجاس
گفت پنجشنبع ساعت٨شرو میش و چالوس
گفتمم ینی فردا
گفت ار
یکم فک کردم دوبارع گفتم بچ ها همع هستن ینی همع بچ های اکیپ
مبین گفت ار و یع اکیپ دیگم هستن ک ما نمیشناسیمشون از اشناهای ارشن
گفتم همم اها
بد رهارو از رو پام بلند کردم گفتم خو پاشین بریم خرید
شکیب با تعجب گفت چرا
گفتم فردا مگ مهمونی نیس
گفت خو ار
گفتم بریم لباس بگیریم دیگ
مبین با تعجب گفت میخای بری مگ
گفتم ار میخام برم ن میخایم بریم
شکیب گفت اما اون مهمونی واس خاس..
حرفشو غط کردم دست رهارو گرفتم گفتم ما میریم امادع شیم زود امادع شینا
رفتیم سمت اتاقمون ک رها گفت من ک لباس ندارم طاها
رفتم سمت کمد یع هودی زرد لش با یع شلوار اسلش مشکی دادم دستش گفتم اینارو بپوش تا امرو لباس بخریم
اروم گفت هم باش
رفتم سمد کمد یع هودی قرمز مشکی با یع شلوار جین مشکی برداشتم برگشتم دیدم رها امادس
گفتم چ زود امادع شدی
اروم خندید بد اروم گفت طاها
گفتم جانم
گفت وسایل اریش ندارم ک
اروم خندیدم گفتم برو از فریال و نازی بگیر کلی اینجا وسایل ارایش دارن
اروم با ذوق گفت باش و رفت
لباسمو پوشیدم رفتم سمت ایینع موهامو یع حالت کوچیک دادم داشتم با موهام ور میرفتم ک در باز شد رها اومد تو اروم اومد سمتم از پشت بغلم کرد سرشو گذاشت رو کتفم چقد خوبع بغلش شونع رو گذاشتم کنار برگشتم اروم
ادامه دارد ....
۵۸.۳k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹