خانم لی: تغریبا 15 سال پیش وقتی جین9 سالش بود
خانم لی: تغریبا 15 سال پیش وقتی جین9 سالش بود
هفت خانواده مافیایی باهم در ارتباط بودن اونا بهم وابسته بودن حتی اونا بزرگترین جواهراتی که از جدشون رسیده بود رو با کمال احترا تقدیم کردن به رئیس بزرگ کیم اون موقع بابای جین بزرگ ترین باند مافیا بود این هفتا باند مافیا هرکدوم یه وارث داشتن باند مافیای مین یه پسر داشت به اشم یونگی و یه دختر کوچک تر به اسم مین هایلی
بنابه دلایلی این هفتا باند مافیا باهم دعوا میکنن طرف باند مافیای کیم ها خانوده پارک و جین بود
توی درگیری پدر و مادر هایلی و یونگی کشته میشن بدست افراد این مافیا
بعد 13 سال جدایی هایلی به عنوان یه دختر معصوم و عادی با کوک اشنا شد
ا.ت: چجوری ؟
خانم لی: یه روز هایلی وانمود کرد که دزدا دنبالشنو از دیوار پرید داخل قصر من داشتم صبحانه رو برای خانم اماده میکردم که یه صدای جیغی از توی حیاط اومد جینم سریع رفت سمت صدا هایلی وانمود کرده بود که شنا بلد نیستو خودشو انداخت تو اب جین از تو اب بیرونش اورد
هایلی سرما خورده بود یک ماهه با ناز و عشوه هاش جین وابسته خودش کرد و دوباره برگت به این خونه
ا.ت: ینی توی این یک ما بیرون از خونه باهم در ارتباط بودن
خانم لی:اوهوم
خانم لی: بعد خودشو حسابی توی خونه جا کرده بود نیمه های شب بود که صدای تفنگ اومد همه رفتیم توی اتاق خانم و اقا هایلی با یه تفنگ تو دستش هردوشونو کشته بود
اون از اعتماد جین سؤاستفاده کرد جینم کاری بهش نداشت اون کوکو خورد کرد ولی حین کاریش نداشت
اون قلب کوکو تیکه تیکه کرد ولی جین کاریش نداشت
ا.ت: چطپر میتونست همچین کاری بکنه
خانم لی:از همون موقع به بعد جین به خودش قول داد به کسی اعتماد نکنه از همون موقع ادم سرد درونش فعال شد
قبل این دوسال جین مثله فرشته نگهبان مراقبمون بود باهامون خوب بود ولی توی این دوسال حتی با منم دردودل نکرد
ا.ت: خب توی این دوسال به اندازه کافی عقدشو رو بقیه خالی کرده به نظرتون دیگه بس نیست
خانم لی : نمیدونم درک کردن دردی که کشیده یکم سخته
خانم لی:خب دخترم به نظرم بریم به کارا برسیم
ا.ت: اوم
بلند شدم دوروبر یه چرخ زدم که خانم لی صدام زد با قدم های سریع رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت: بله خاله جون
خانم لی:دخترم حواست به غذا هست تا من حیاطو تمیز کنم؟
با اینکه یه دستور بود ولی سنی از خاله گذشته بود نمیتونستم اجازه بدم با این سنشون حیاط به اون بزرگی رو تمیز کنن
ا.ت:خاله!میشه من خودم حیاطو تمیز کنم
هفت خانواده مافیایی باهم در ارتباط بودن اونا بهم وابسته بودن حتی اونا بزرگترین جواهراتی که از جدشون رسیده بود رو با کمال احترا تقدیم کردن به رئیس بزرگ کیم اون موقع بابای جین بزرگ ترین باند مافیا بود این هفتا باند مافیا هرکدوم یه وارث داشتن باند مافیای مین یه پسر داشت به اشم یونگی و یه دختر کوچک تر به اسم مین هایلی
بنابه دلایلی این هفتا باند مافیا باهم دعوا میکنن طرف باند مافیای کیم ها خانوده پارک و جین بود
توی درگیری پدر و مادر هایلی و یونگی کشته میشن بدست افراد این مافیا
بعد 13 سال جدایی هایلی به عنوان یه دختر معصوم و عادی با کوک اشنا شد
ا.ت: چجوری ؟
خانم لی: یه روز هایلی وانمود کرد که دزدا دنبالشنو از دیوار پرید داخل قصر من داشتم صبحانه رو برای خانم اماده میکردم که یه صدای جیغی از توی حیاط اومد جینم سریع رفت سمت صدا هایلی وانمود کرده بود که شنا بلد نیستو خودشو انداخت تو اب جین از تو اب بیرونش اورد
هایلی سرما خورده بود یک ماهه با ناز و عشوه هاش جین وابسته خودش کرد و دوباره برگت به این خونه
ا.ت: ینی توی این یک ما بیرون از خونه باهم در ارتباط بودن
خانم لی:اوهوم
خانم لی: بعد خودشو حسابی توی خونه جا کرده بود نیمه های شب بود که صدای تفنگ اومد همه رفتیم توی اتاق خانم و اقا هایلی با یه تفنگ تو دستش هردوشونو کشته بود
اون از اعتماد جین سؤاستفاده کرد جینم کاری بهش نداشت اون کوکو خورد کرد ولی حین کاریش نداشت
اون قلب کوکو تیکه تیکه کرد ولی جین کاریش نداشت
ا.ت: چطپر میتونست همچین کاری بکنه
خانم لی:از همون موقع به بعد جین به خودش قول داد به کسی اعتماد نکنه از همون موقع ادم سرد درونش فعال شد
قبل این دوسال جین مثله فرشته نگهبان مراقبمون بود باهامون خوب بود ولی توی این دوسال حتی با منم دردودل نکرد
ا.ت: خب توی این دوسال به اندازه کافی عقدشو رو بقیه خالی کرده به نظرتون دیگه بس نیست
خانم لی : نمیدونم درک کردن دردی که کشیده یکم سخته
خانم لی:خب دخترم به نظرم بریم به کارا برسیم
ا.ت: اوم
بلند شدم دوروبر یه چرخ زدم که خانم لی صدام زد با قدم های سریع رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت: بله خاله جون
خانم لی:دخترم حواست به غذا هست تا من حیاطو تمیز کنم؟
با اینکه یه دستور بود ولی سنی از خاله گذشته بود نمیتونستم اجازه بدم با این سنشون حیاط به اون بزرگی رو تمیز کنن
ا.ت:خاله!میشه من خودم حیاطو تمیز کنم
۲.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.