ترس شیرین

ترس شیرین 29
ع
هانا از اغوشش در اومد و فقط با لبخند جوابش رو داد و درو براش باز کرد و رفتن جیمینی رو تماشا کرد. حالا دوباره تنها شده بود اه خسته ای کشید که با شنیدن صدای گربه ای شکسته شد صداش نزدیک و ضعیف بود، وقتی سرشو به اطراف چرخوند تونست گوله مشکی ای رو پشت گلدونش ببینه اروم سمتش قدم برداشت و با سرک کشیدن تونست منبع اون صدا رو پیدا کنه لبخند بزرگی روی لبش نشست و روی زانوش نشست.
+تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟!
دستش رو سمت بچه گربه برد و بلندش کرد که هیچ حرکت بدی ازش ندید و توی اغوشش گذاشت، نگاهش که به چشم هاش خورد چیزی درونش فروریخت چقدر این چشم ها براش آشنا بودن درسته رنگشون سبز بود ولی به عمیقی همون چشم ها بودن چشمهای استاکری که هر شب با گل رز مشکیش سراغش میومد گربه رو بیشتر به خودش چسبوند و سرش رو نوازش کرد که صدای خرخرش رو شنید و لبخندش عمق پیدا کرد مست شده از چشم های اشنایی که میدید زیر لب زمزمه کرد.
+حتی وقتی خودت نیستی هم باید یه نشونه ازت پیشم باشه...
با دیدن گربه کوچیکی که توی دستاش وول میخورد و با دندونهای ریزش انگشتش رو گاز میگرفت از جاش بلند شد و داخل خونش رفت
+بیا کوچولو باید گشنه باشی
مقداری شیر رو توی ظرف ریخت و جلوش گذاشت و اون جوری از بغلش بیرون پرید و سمت ظرف رفت انگاری سال هاست که غذا نخورده و دختر هم بدون هیچ حرفی به خوردنش نگاه میکرد.
بعد گذشتن چند دقیقه هانا کتش رو پوشید و آماده شد تا بره و برای مهمون جدید کوچولوش غذا بگیره پس به سمت غذا فروشی حیوانات حرکت کرد.
دیدگاه ها (۵)

ترس شیرین pt 30دستی توی موهاش کشید جدیدا بلند شده بودن و دلش...

ترس شیرین pt31√ببین.... میدونم رفتم درست زمانی که بیشتر از ه...

ترسش شیرین pt28هر چقدر دستش رو روی اون سیما حرکت میداد نمیتو...

ترس شیرین pt27لبخندی جنون آمیز زد که با غم چشمهاش در تضاد بو...

رمان

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط