پارت دویست و یازده...
#پارت دویست و یازده...
#کارن...
نگاهی بهش کردم...
لخت بود...لخت مثل اون...
توبغلش بود...مثل اون...
میبوسیدش...مثل اون...
دستمالی میشد...مثل اون...
نگار ثانیه ها دقیقه ها روی دور تکرا بودن ...
ولی این دفعه اون مرد نمرد....هه..
چرا ....چرا من همش میبینم...
چرا همش واسه منه...
به قدم های سست جلو رفتم پسره به خودش اومد و با نیشخندی به قیافه زارم زد...
لباساش رو برداشت و رفت..
هیچ کاری نکردم...فقط نگاش کردم ...
چشماش بسته بود...
نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم از توی کمد پاکتی رو که بعد از اومدنش ولش کرده بودم رو برداشتم..
رفتم کنار پنجره ...اون ساکت بود چشماش بسته...
چیزی نمیگفت...ولی اون گفت ...
چرا ...چیزی نمیگفت ...سیگارم رو روشن کردم و زل زدم به بیرون...
چرا باید تکرار شه ....چرا باید عشقای زندگیم ....این جوری ببینم....
خدایا منو میبینی...
خدایا ....
این مرد یه بار خورد شده بود...
به این مرده وصله شده هم رحم نکردی...
زدی دوباره...
دوباره خورد کردی...
دوباره با عشقم...
ولی من مثل اون ول نمیکنم....
من نمردم پس میکشم کسی رو که نابودم کرد...
من مثل اون نمیمیرم...من تقاص میگیرم...
من کاری میکنم نتونه دیگه زندگی کنه...
من مثل اون ول نمیکنم...
من کارن ...
نتقام میگیرم....
نابود میکنم ....حتی اگه اون ادم عشقم باشه...
نه ...اون دیگه عشقم نیست...
برگشتم سمتش که چشماش رو داشت باز میکرد...
هه باز کن که قرار روزای جالبی رو ببینن این چشما....
رفتم سمتش و انداختمش روی کولم کمی گیج میزد...
ولی تقلا نکرد ...
خوب بود..
رفتم سمت کمد و یه ملافه در اوردم کشدیم روش...
چیزی نمیگفت انگار گیج بود..
بردم پرتش کردم توی صندوق ماشین و نشستم پشت فرمون..
روندم طرف محل شکنجش...
من نمیگذرم...
من از عشق پای مال شدم نمیگذرم...
من انتقام میگیرم...
نمیدونم چطوری خودم رو رسوندم...
ماشین رو بردم توی خونه درو بستم ....
رفتم سمت صندوق ماشین و درش رو باز کردم..
جانان: کارن...کارن..این چه کاریه....چی میکنی...کارن...با توام...واسه چی منو اینجوری اوردی...واسه گذاشتیم توی صندوق......
با تو دهنی که بهش زدم خفه شد...
پوزخندی زدمو از موهاش گرفتمش و کشیدمش...
شروع کرد گریه کردن و جیغ زدن و هی میگفت چته کارن...
منم جانان...چی کار میکنی...
هه زبون باز کرده...
کشیدمش دنبال خودم سعی میکرد بلند شه ولی نمیتونست..
رسیدم در خونه درو با کلید باز کردم و پرتش کردم توی خونه..
سرش خورد زمین و شروع کرد بلند تر گریه کردن ولی من دیگه دلم نمیسوخت ...
پام رو گذاشتم رو گردنشو روش خم شدمو گفتم:
به زندگی سگیت خوش اومدی عشقم....
قرار روزای خوبی رو اینجا بگذرونی...
خییییییلی...خوبببببببب عشقم...
به خرخر افتاده بود پام رو عقب کشیدم که شروع کرد به سرفه کردن....
#کارن...
نگاهی بهش کردم...
لخت بود...لخت مثل اون...
توبغلش بود...مثل اون...
میبوسیدش...مثل اون...
دستمالی میشد...مثل اون...
نگار ثانیه ها دقیقه ها روی دور تکرا بودن ...
ولی این دفعه اون مرد نمرد....هه..
چرا ....چرا من همش میبینم...
چرا همش واسه منه...
به قدم های سست جلو رفتم پسره به خودش اومد و با نیشخندی به قیافه زارم زد...
لباساش رو برداشت و رفت..
هیچ کاری نکردم...فقط نگاش کردم ...
چشماش بسته بود...
نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم از توی کمد پاکتی رو که بعد از اومدنش ولش کرده بودم رو برداشتم..
رفتم کنار پنجره ...اون ساکت بود چشماش بسته...
چیزی نمیگفت...ولی اون گفت ...
چرا ...چیزی نمیگفت ...سیگارم رو روشن کردم و زل زدم به بیرون...
چرا باید تکرار شه ....چرا باید عشقای زندگیم ....این جوری ببینم....
خدایا منو میبینی...
خدایا ....
این مرد یه بار خورد شده بود...
به این مرده وصله شده هم رحم نکردی...
زدی دوباره...
دوباره خورد کردی...
دوباره با عشقم...
ولی من مثل اون ول نمیکنم....
من نمردم پس میکشم کسی رو که نابودم کرد...
من مثل اون نمیمیرم...من تقاص میگیرم...
من کاری میکنم نتونه دیگه زندگی کنه...
من مثل اون ول نمیکنم...
من کارن ...
نتقام میگیرم....
نابود میکنم ....حتی اگه اون ادم عشقم باشه...
نه ...اون دیگه عشقم نیست...
برگشتم سمتش که چشماش رو داشت باز میکرد...
هه باز کن که قرار روزای جالبی رو ببینن این چشما....
رفتم سمتش و انداختمش روی کولم کمی گیج میزد...
ولی تقلا نکرد ...
خوب بود..
رفتم سمت کمد و یه ملافه در اوردم کشدیم روش...
چیزی نمیگفت انگار گیج بود..
بردم پرتش کردم توی صندوق ماشین و نشستم پشت فرمون..
روندم طرف محل شکنجش...
من نمیگذرم...
من از عشق پای مال شدم نمیگذرم...
من انتقام میگیرم...
نمیدونم چطوری خودم رو رسوندم...
ماشین رو بردم توی خونه درو بستم ....
رفتم سمت صندوق ماشین و درش رو باز کردم..
جانان: کارن...کارن..این چه کاریه....چی میکنی...کارن...با توام...واسه چی منو اینجوری اوردی...واسه گذاشتیم توی صندوق......
با تو دهنی که بهش زدم خفه شد...
پوزخندی زدمو از موهاش گرفتمش و کشیدمش...
شروع کرد گریه کردن و جیغ زدن و هی میگفت چته کارن...
منم جانان...چی کار میکنی...
هه زبون باز کرده...
کشیدمش دنبال خودم سعی میکرد بلند شه ولی نمیتونست..
رسیدم در خونه درو با کلید باز کردم و پرتش کردم توی خونه..
سرش خورد زمین و شروع کرد بلند تر گریه کردن ولی من دیگه دلم نمیسوخت ...
پام رو گذاشتم رو گردنشو روش خم شدمو گفتم:
به زندگی سگیت خوش اومدی عشقم....
قرار روزای خوبی رو اینجا بگذرونی...
خییییییلی...خوبببببببب عشقم...
به خرخر افتاده بود پام رو عقب کشیدم که شروع کرد به سرفه کردن....
۱۸.۰k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.