امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل ۲ ) p⁸⁶
[ اسلاید ۲ ته یانگ ]
بعد از شیر دادن یه پسرش دوباره اونو توی گهواره اش گذاشت چند لحظه به صورت معصوم غرق در خوابش خیره شده
بخاطر بافت سفید و آبی که پوشیده بود کاملا به پوست سفید و نرمی میومد گوشیش رو برداشت و خطاب به بچه اش حرف میزد
ا،ت : بزار به خاله دوهی زنگ بزنم مطمئنم خیلی از دستم شاکیه
گوشی رو که به تازی از تهیونگ هدیه گرفته بود رو برداشت و شماره دوستش رو که حفظ بود زد و باهاش تماس گرفت بعد از چند تا بوق
صدای دوستش رو شنید
با شنیدن صدای دوستش موجی از دل تنگی بهش هجوم آورد
.......................
با کلافگی شقیقه های سرش رو ماساژ داد حرف زدن توضیح دادن به پیره مرد های روبه روش که هیچ بوی از انسانيت نبرده بودن
و فقد به فکر منافع خودشون بودن خیلی سخت بود
دستی توی موهاش کشید و دستاش روی میز کوبيد و بلند شد و خطاب به هیئت مدیره که توی اتاق جلسه بودن با صدای نسبتأ بلند گفت
تهیونگ : این یه بخش خواسته برای کودکان بی سرپرست
بیشتر سهام دارای بیمارستان موافقت کردن
دوباره دستاش محکم تر روی میز کوبيد که اتاق جلسه توی سکوت فرو رفت
تهیونگ :این حرفه آخرمه هرکی مشکلی داره در اونجاست میتونه بره
با دادی که تهیونگ زد هیچ کدوم از افرادی کا اونجا حضور داشتن جرعت حرف زدن نداشت تهیونگ نگاهی به همه انداخت
تهیونگ : خوبه حالا که مشکلی ندارید جلسه تمومه
با برداشتن گوشیش از اتاق جلسه خارج شد و روبه دستیارش کرد
تهیونگ : پرونده های که بهت گفتم برسی کن و برام ایمیل کن
مین گی : شما جايي میرید قربان.....
تهیونگ دستش توی موهاش کشید و با لحن کاملا دستوری گفت
تهیونگ : اره اگه مشکلی نداشته باشی میخوام با دوستم بریم بیرون اجازه هست
مین گی : این چه حرفیه قربان
تهیونگ : زیاد سوال نپرس به کارت برس
بدون اینکه به حرف دستيارشگوش بده به سمت آسانسور رفت تا از بیمارستان خارج بشه
..............
وارد کافه شد و با دیدن دوست که روی یکی از میزا نشسته بود با عجله به سمتش رفت دوهی با دیدنش از روی صندلی اش بلند شد و بعد از مدت ها دوستش رو در آغوشش گرفت
دوهی : کجا بودی دختر میدونی چقدر نگرانت شدم
روبه روی هم نیست ا،ت دستش رو سمتش دوستش دزار کرد و اون دستش رو گرفت
ا،ت : همه چیزو برات تعریف میکنم...........
فصل ۲ ) p⁸⁶
[ اسلاید ۲ ته یانگ ]
بعد از شیر دادن یه پسرش دوباره اونو توی گهواره اش گذاشت چند لحظه به صورت معصوم غرق در خوابش خیره شده
بخاطر بافت سفید و آبی که پوشیده بود کاملا به پوست سفید و نرمی میومد گوشیش رو برداشت و خطاب به بچه اش حرف میزد
ا،ت : بزار به خاله دوهی زنگ بزنم مطمئنم خیلی از دستم شاکیه
گوشی رو که به تازی از تهیونگ هدیه گرفته بود رو برداشت و شماره دوستش رو که حفظ بود زد و باهاش تماس گرفت بعد از چند تا بوق
صدای دوستش رو شنید
با شنیدن صدای دوستش موجی از دل تنگی بهش هجوم آورد
.......................
با کلافگی شقیقه های سرش رو ماساژ داد حرف زدن توضیح دادن به پیره مرد های روبه روش که هیچ بوی از انسانيت نبرده بودن
و فقد به فکر منافع خودشون بودن خیلی سخت بود
دستی توی موهاش کشید و دستاش روی میز کوبيد و بلند شد و خطاب به هیئت مدیره که توی اتاق جلسه بودن با صدای نسبتأ بلند گفت
تهیونگ : این یه بخش خواسته برای کودکان بی سرپرست
بیشتر سهام دارای بیمارستان موافقت کردن
دوباره دستاش محکم تر روی میز کوبيد که اتاق جلسه توی سکوت فرو رفت
تهیونگ :این حرفه آخرمه هرکی مشکلی داره در اونجاست میتونه بره
با دادی که تهیونگ زد هیچ کدوم از افرادی کا اونجا حضور داشتن جرعت حرف زدن نداشت تهیونگ نگاهی به همه انداخت
تهیونگ : خوبه حالا که مشکلی ندارید جلسه تمومه
با برداشتن گوشیش از اتاق جلسه خارج شد و روبه دستیارش کرد
تهیونگ : پرونده های که بهت گفتم برسی کن و برام ایمیل کن
مین گی : شما جايي میرید قربان.....
تهیونگ دستش توی موهاش کشید و با لحن کاملا دستوری گفت
تهیونگ : اره اگه مشکلی نداشته باشی میخوام با دوستم بریم بیرون اجازه هست
مین گی : این چه حرفیه قربان
تهیونگ : زیاد سوال نپرس به کارت برس
بدون اینکه به حرف دستيارشگوش بده به سمت آسانسور رفت تا از بیمارستان خارج بشه
..............
وارد کافه شد و با دیدن دوست که روی یکی از میزا نشسته بود با عجله به سمتش رفت دوهی با دیدنش از روی صندلی اش بلند شد و بعد از مدت ها دوستش رو در آغوشش گرفت
دوهی : کجا بودی دختر میدونی چقدر نگرانت شدم
روبه روی هم نیست ا،ت دستش رو سمتش دوستش دزار کرد و اون دستش رو گرفت
ا،ت : همه چیزو برات تعریف میکنم...........
- ۱۰.۴k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط