اهوی من
اهوی من
پارت ۶۳
(پارسا)
به طرف کافه رفتم دیدم غزل پسره باهم دیگ دارن میخندن صحبت میکنن اعصبام خورده شد پیاده شدم به طرف غزل رفتم
پارسا:بیبی تو اینجایی این همه بهت زنگ زدم
غزل: گوشیم خاموش شد ع راستی امید بزار پارسا رو بهت معرفی کنم
امید:سلام من دوست غزل هستم
پارسا:منم دوست پسرشم پارسا
امید:غزل نگفتع بودی ک دوست پسر داری
پارسا:اولن غزل خانوم بعدشم من به خوشگلم گفتم ک به کسی چیزی نگه
امید:بیاین بشنید
پارسا نشست پیش غزل دست غزل گرفت
امید بعد از نیم ساعت رفت و همنوجا بود ک غزل با چهره بهم ریخته پارسا روبرو شد
غزل:چی چرا اینجوری نگاه میکنی
پارسا:برو بشین تو ماشین
غزل میدونست پارسا عصبانی برای همین رفت نشست تو ماشین پارسا بعد از نیم ساعت امد جلوی یک داروخونه نگهداشت چیزی خرید بعدشم به طرف هتل رفت
غزل:کجا داریم میریم؟
پارسا:هتل
غزل:چرا؟
پارسا:چون میخوام تنبیهت کنم
غزل:اصلا به توچه ک من با کی میرم بیرون وایسا میخوام پیاد بشم
پارسا:اخرین باری ک زیر پسرا جمعت کردم کی بود یادت اصلا هست
غزل:خیلی پستی
پارسا:من دوست دارم غزل نمخوام حتی یک لحظه هم توراجای یکی دیگ بیبینم
بعدشم رسیدن هتل (بعدشم ک خودتون میدونید دیگ)
اراد:چی همه لباس گرفتی اهو
اهو:همه رو اوردی مرسی عشقم
اراد:پارسا کجاست
اهو:فکر کنم غیرتی شد رفت دنبال غزل
اراد:فکر کنم عاشق غزل شده
اهو:چطور؟
اراد: هرشب میبینم ک موقع ک غزل خوابه اونو میبوسه
اهو:خوشبحالش
اراد:یک جوری میگی خوشبحالش انگار من هرروز دارم شکنجت میکنم
اهو:دروغ ک بهم میگی ازم چیزو مخفی میکنی
اراد:اهو بخدا امروز اون دختره خودش بهم دست زد اون خودش منو برد تو اتاق
اهو:چییییییییی؟با داد
پارت ۶۳
(پارسا)
به طرف کافه رفتم دیدم غزل پسره باهم دیگ دارن میخندن صحبت میکنن اعصبام خورده شد پیاده شدم به طرف غزل رفتم
پارسا:بیبی تو اینجایی این همه بهت زنگ زدم
غزل: گوشیم خاموش شد ع راستی امید بزار پارسا رو بهت معرفی کنم
امید:سلام من دوست غزل هستم
پارسا:منم دوست پسرشم پارسا
امید:غزل نگفتع بودی ک دوست پسر داری
پارسا:اولن غزل خانوم بعدشم من به خوشگلم گفتم ک به کسی چیزی نگه
امید:بیاین بشنید
پارسا نشست پیش غزل دست غزل گرفت
امید بعد از نیم ساعت رفت و همنوجا بود ک غزل با چهره بهم ریخته پارسا روبرو شد
غزل:چی چرا اینجوری نگاه میکنی
پارسا:برو بشین تو ماشین
غزل میدونست پارسا عصبانی برای همین رفت نشست تو ماشین پارسا بعد از نیم ساعت امد جلوی یک داروخونه نگهداشت چیزی خرید بعدشم به طرف هتل رفت
غزل:کجا داریم میریم؟
پارسا:هتل
غزل:چرا؟
پارسا:چون میخوام تنبیهت کنم
غزل:اصلا به توچه ک من با کی میرم بیرون وایسا میخوام پیاد بشم
پارسا:اخرین باری ک زیر پسرا جمعت کردم کی بود یادت اصلا هست
غزل:خیلی پستی
پارسا:من دوست دارم غزل نمخوام حتی یک لحظه هم توراجای یکی دیگ بیبینم
بعدشم رسیدن هتل (بعدشم ک خودتون میدونید دیگ)
اراد:چی همه لباس گرفتی اهو
اهو:همه رو اوردی مرسی عشقم
اراد:پارسا کجاست
اهو:فکر کنم غیرتی شد رفت دنبال غزل
اراد:فکر کنم عاشق غزل شده
اهو:چطور؟
اراد: هرشب میبینم ک موقع ک غزل خوابه اونو میبوسه
اهو:خوشبحالش
اراد:یک جوری میگی خوشبحالش انگار من هرروز دارم شکنجت میکنم
اهو:دروغ ک بهم میگی ازم چیزو مخفی میکنی
اراد:اهو بخدا امروز اون دختره خودش بهم دست زد اون خودش منو برد تو اتاق
اهو:چییییییییی؟با داد
۴.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.