mycharmingbully
#my_charming_bully
part³¹
_هانا میتونی واسش پتو بیاری؟
+آ.. آره
رفتم و یه پتو گرفتم و یه سمت جیمین رفتم و دادم به جیمین
جسمین هم پهن کرد رو کوک
*ببخشید بچه ها... شاید باید جلوی جیمین رو میگرفتم... جیمین ممنون که به فکرمی... هانا... ممنون بابت اینکه نگرانمی... و لیا... معذرت میخوام... با این که این موضوع ربطی به تو نداشت ولی خودتو وارد ماجرا کردی... شرمنده:)
§راستش خیلی وقت بود دعوا نکرده بودم... و اینکه اصلاً مهم نبود... فقط من موندم چرا هانا با هایون رفیق شد... همه میدونستن که اون پیک می کلاس و حتی قبل اینکه تو بیای تو کلاس همش میرفت پیش این و اون و خودشو بهشون میمالید یا حتی فوضولیما رویش مدیر میکرد
اون دور از چشم تو یه جنده واقعی بود... ولی تو هم جذاب تر هم خوش هیکل تر از اونی و کاملاً معلوم که با اون خیلی فرق داری حتی با اینکه درون گرایی
+هیییی خجالتم نده
§واقعیته عزیزمممممم🫂
+🫂ـ
_حاجی واقعاً عالی بودی... فکر کنم فردا از شدت تب بمیره
+هی بیخیال... خب نظرتون در رابطه با خواب چیه؟
_*§مثبت
_خب لیا و جونگکوک برین اونجا بخوابیک دیگه منو هانا هم کلی کار داریم
+چی.. چیکا...
_خیلی خب بدو بدو بدو عیدددد)(هل دادن به سمت بیرون)
_شب خوبی داشته باشید(رو به جونگکوک)
_شب خوبی داشته باشید میسیس چا
§متشکرم(تعظیم)
*آروم بکنش
_باسه بای
درو بست و اومد داخل
+هی دستت بهم بخوره جیغ میکشم
_جرئتشو داری بکش(بم و در حال باز کردن دکمه ها)
+جی.. جیمی..
که یهو جیمسن خودشو پرت کرد رو تخت
_منتظرم بازشون کن
+شوخیت گرفته؟ من با کره ام
_چی از این بهتر (یاد آهنگ احسان خواجه امیری افتادم چی از این بهتر فکر تو با منه شب ماست امشب شک نکن مثل روز روشنه... خواب منو دیدی نه؟ حالمو پرسیدی نه)_چی از این بهتر؟ اول از همه مال خودم میشی (بم)
_هانا... واسه تو داره بیدار میشه
حیفه بیا ببینش....
به سمت تخت رفتم و رفتم رو بالشتم خواببدم
_پس میتونیم یه کار دیگه بکنیم...(میره سمت گوش اانا و آروم میگه) نظرت چیه از شب تا صبح توت باشه اینطوری دردش کمه اما لذتی نداره
+جیمی...
که یهو روم خیمه زد
سرش رو برد سمت گردنم و نفس عمیق میکشید که باعث مید بدنم مور مور شه
دستشو سمت سینم برد و فشار ریزی داد
که احساس کردم پایین تنم درد میکنه... فهمیدم دارم تحریک میشم
پس دستشو پس زدم و با صدای لرزیده و آروم گفتم«ولم کن... لطفاً»
_نمیتونم بیب...
دستشو بیشتر فشار داد و دیکشو از رو لباس به پوسم مالید کا ناخداگاه آهی از بین لبام در رفت هیچ وقت اینجوری نبودم هیچ وقت
_هه داره اثر میکنه نه؟(بم)
لباسشو در اورد و لباس منو هم در اورد
جیمین ویو
بدنش... لامصب.. تحریک کننده بود پوست سفید بدن رو فرم و لاغر... سینه هاش... دقیقاً همون سایزی که میخواستم
part³¹
_هانا میتونی واسش پتو بیاری؟
+آ.. آره
رفتم و یه پتو گرفتم و یه سمت جیمین رفتم و دادم به جیمین
جسمین هم پهن کرد رو کوک
*ببخشید بچه ها... شاید باید جلوی جیمین رو میگرفتم... جیمین ممنون که به فکرمی... هانا... ممنون بابت اینکه نگرانمی... و لیا... معذرت میخوام... با این که این موضوع ربطی به تو نداشت ولی خودتو وارد ماجرا کردی... شرمنده:)
§راستش خیلی وقت بود دعوا نکرده بودم... و اینکه اصلاً مهم نبود... فقط من موندم چرا هانا با هایون رفیق شد... همه میدونستن که اون پیک می کلاس و حتی قبل اینکه تو بیای تو کلاس همش میرفت پیش این و اون و خودشو بهشون میمالید یا حتی فوضولیما رویش مدیر میکرد
اون دور از چشم تو یه جنده واقعی بود... ولی تو هم جذاب تر هم خوش هیکل تر از اونی و کاملاً معلوم که با اون خیلی فرق داری حتی با اینکه درون گرایی
+هیییی خجالتم نده
§واقعیته عزیزمممممم🫂
+🫂ـ
_حاجی واقعاً عالی بودی... فکر کنم فردا از شدت تب بمیره
+هی بیخیال... خب نظرتون در رابطه با خواب چیه؟
_*§مثبت
_خب لیا و جونگکوک برین اونجا بخوابیک دیگه منو هانا هم کلی کار داریم
+چی.. چیکا...
_خیلی خب بدو بدو بدو عیدددد)(هل دادن به سمت بیرون)
_شب خوبی داشته باشید(رو به جونگکوک)
_شب خوبی داشته باشید میسیس چا
§متشکرم(تعظیم)
*آروم بکنش
_باسه بای
درو بست و اومد داخل
+هی دستت بهم بخوره جیغ میکشم
_جرئتشو داری بکش(بم و در حال باز کردن دکمه ها)
+جی.. جیمی..
که یهو جیمسن خودشو پرت کرد رو تخت
_منتظرم بازشون کن
+شوخیت گرفته؟ من با کره ام
_چی از این بهتر (یاد آهنگ احسان خواجه امیری افتادم چی از این بهتر فکر تو با منه شب ماست امشب شک نکن مثل روز روشنه... خواب منو دیدی نه؟ حالمو پرسیدی نه)_چی از این بهتر؟ اول از همه مال خودم میشی (بم)
_هانا... واسه تو داره بیدار میشه
حیفه بیا ببینش....
به سمت تخت رفتم و رفتم رو بالشتم خواببدم
_پس میتونیم یه کار دیگه بکنیم...(میره سمت گوش اانا و آروم میگه) نظرت چیه از شب تا صبح توت باشه اینطوری دردش کمه اما لذتی نداره
+جیمی...
که یهو روم خیمه زد
سرش رو برد سمت گردنم و نفس عمیق میکشید که باعث مید بدنم مور مور شه
دستشو سمت سینم برد و فشار ریزی داد
که احساس کردم پایین تنم درد میکنه... فهمیدم دارم تحریک میشم
پس دستشو پس زدم و با صدای لرزیده و آروم گفتم«ولم کن... لطفاً»
_نمیتونم بیب...
دستشو بیشتر فشار داد و دیکشو از رو لباس به پوسم مالید کا ناخداگاه آهی از بین لبام در رفت هیچ وقت اینجوری نبودم هیچ وقت
_هه داره اثر میکنه نه؟(بم)
لباسشو در اورد و لباس منو هم در اورد
جیمین ویو
بدنش... لامصب.. تحریک کننده بود پوست سفید بدن رو فرم و لاغر... سینه هاش... دقیقاً همون سایزی که میخواستم
- ۳.۰k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط