مقصد نامعلوم

مقصد نامعلوم
پارت۴۱
ارسلان:دیگه داشتم پاره میشدم از خنده ک پَقی زدم زیر خنده ک دیانا با اخم برگشت طرفمو گفت:ک اینطور میزاری دختره ایکبیری بیاد طرفت بعدم بخندی اره
ارسلان:اره ولی خشن میشی خوردنی تر میشی هااا🤣🤣🤣(با خنده از حرص دیانا)
دیانا:1عههههه پس برو باهموننن2عه بیا بخور دیگ
ارسلان:1نخیرم اون بره گمشه2کجاتو بخورم
دیانا:بیتربیتتتتتتتت
ارسلان:چیه خودت گفتی دیگه😂
دیانا:اهاااا ک غذارو اووردن و شروع کردیم ب خوردن داخل این مدت نگاع های ینفرو رو خودم حس کردم سرمو بالا اووردم که دیدم ارسلان داره نگام میکنه گفتم:خوشگل ندیدی بشین غذاتو بخور
ارسلان:ب خوشگلیه تو که نه و شروع کردم غذا خوردن
دیانا:با حرفش قند تو دلم اب میشددد
وقتی تموم شد رفتیم که حساب کنیم رفتیم که اون دختره ایکبیری اومدشو گفت:خوش اومدین(با عشوه)
دیانا:مرسی
ارسلان اومد کارتو بده به دختره ک دختر اوند دستشو بزنه ب ارسلان کارتو گرفت و گفت:رمزتون(با عشوه)
ارسلان:(مثلا گفت)
و کشیدو کارتو دادو
دیدگاه ها (۲)

فریاد بی صداپارت۴۲کارتو دادو گفت:خوش اومدیدارسلان و دیانا:مر...

فریاد بی صداپارت۴۳دیانا:حالا بریم خونهارسلان:بریمممممممرسیدی...

مقصد نامعلومپارت ۴۰هوراااا رفتیم رستوران و سر ی میز نشستیم ا...

مقصد نامعلومپارت۴۰بچه ها:برودیانا:رفتم دوش گرفتم لباسمو پوشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط