فریاد بی صدا

فریاد بی صدا
پارت۴۳
دیانا:حالا بریم خونه
ارسلان:بریممممممم
رسیدیم خونه
دیانا:سلاممممم
بچه ها:سلاممممم
مهراب:شما دوتا باهم
متین:کپکتونم‌ خروس میخونه
ارسلان:ازش خواستگاری کردم
دخترا:جیییییییییییییغ مبارکه
دیانا:اصلا فهمیدید من چی جواب دادم
مهشاد:آجی جون کپکت که خروس بخونه جواب معلومه رومینا پرید وسط حرفش
رومینا:حلقم دستته
متین:ارسلان قدر جوونیتو بدون که حدر میره
رومینا:عشقمممممممممم(با حرص)
ارسلان:پیر شدیم
دیانا:من زود ازدواج نکردم؟
مهراب:فقط خواستگاری کرده بله رو گفتی
دیانا:خب حالا
مهشاد:۲۰سالته زوده؟
عسل:خب کی عروسیتونه
ارسلان:زنگ بزنم خانواده گرامی
متین:ارسلان (با چشم اشاره اشاره کردم به گوشیش نگاه کنه)
پیام های متین و ارسلان
متین:ارسلان بابا یا مامان مخالفت کنن کلت کندس
ارسلان:دیانا واسم با ارزش تره فرار میکنم
متقن:کله شقییی
ارسلان:تو خوبی
متین:نکشیمون‌
ارسلان:متین
متین:بله
ارسلان:پشتمی دیگه
متین:عوفففف چجورم‌
ارسلان:عشق داداشی
متین خب بسه دیه
پایان پیام بازی این دوتا
ارسلان:من برم یه زنگ بزنم بیام
دیانا:برو
شما پسرا کار و زندگی ندارید برید من با دخترا کار دلرم
پسرا:رفتیم
دیانا:سیر تا پیاز جریان رو تعریف کردم واسشون البته با سانسور
دختراا:عررررررررررر فانوسا
دیانا:پامو انداختم رو پام گفتم هع ما اینیم دیگه همه عاشقمون میشن
پانیذ:اره خاستگارا‌ واسه تو ریدن‌ به تو فکر میکردم از ۸ سالگی من نیکا پرید وسط حرفش‌
نیکا:بسه ادامش بد بود
شب😈😈😈😈
دیدگاه ها (۰)

فریاد بی صداپارت ۴۴شروع زنگ زدن ارسلان‌ارسلان:سلامبابای ار:س...

فریاد بی صداپارت ۴۵بابای ارسل:تاریخ عقد و عروسی مشخص کنیمارس...

فریاد بی صداپارت۴۲کارتو دادو گفت:خوش اومدیدارسلان و دیانا:مر...

مقصد نامعلومپارت۴۱ارسلان:دیگه داشتم پاره میشدم از خنده ک پَق...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩³⁹بعد به چندتا از بادیگارداش اشاره کرد که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط