دختر شیطون بلا6
#دخترشیطونبلا6
_ خب احمقا من الان با چه رویی بیام با این چشم تو چشم بشم؟
_ اصلا به خودت نیار
_ نمیشه
_ چرا میشه
یلدا پاشد و به سمت حموم رفت و پگاه هم مشغول آماده کردن لباساش شد؛ منم با اعصاب خوردی همچنان روی تخت نشستم.
یلدا که از حموم بیرون اومد و من رو دید، حوله ی موهاش رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ اسکل تو چرا زانوی غم بغل گرفتی؟ پاشو لباساتو بپوش تا دوباره نیومده بهره ببره
هم خنده ام گرفت هم عصبی شدم و گفتم:
_ زهرمار
_ پاشو بابا، پاشو
دستم رو بالا گرفتم و گفتم:
_ حال ندارم، بیا دستمو بگیر
دستمو رو گرفت و بلندم کرد و مشغول سشوآ زدن موهاش شد.
یه دست به موهام کشیدم، خشک شده بود و فقط یکم نم داشت پس بدون اینکه سشوآ کنم، دم اسبی بالای سرم بستمش و لباسام رو پوشیدم.
یه نگاه به ساعت کردم، یه ساعت بود تو این اتاق چپیوه بودیم پس دوتا تقه به در حموم زدم و گفتم:
_ پگاه یالا پس
_ اومدما
یلدا مشغول آرایش کردن جلوی آینه بود؛ به سمتش رفتم و گفتم:
_ آرایش میکنی که چی بشه؟ مگه میریم بیرون؟
_ نه
_ پس چی؟
_ عزیزم سه تا پسر ترگل ورگل داریما
روی تخت نشستم، بلند خندیدم و گفتم:
_ ترگل ورگل!
_ هان پس چی؟
_ حتما اون پرهام خل و چل یا این سامان سگ اخلاقِ هیز ترگل ورگلن؟!
_ هوی به پسرخالم توهین نکنا
_ بمیر
از روی تخت پاشدم، رژ یلدا رو برداشتم و روی لبم کشیدم که صورتش رو کج کرد و ادام رو درآورد:
_ وای مگه میخواییم بریم بیرون؟ چرا آرایش میکنی؟
_ من فقط یه رژ زدم، تو میکاپ کامل کردی
_ همینه که هست
بدون اینکه نگاهش کنم به سمت حموم برگشتم تا برم یه دوتا فحش دیگه به پگاه دیدم اما دیدم که حاضره و داره موهاش رو میبنده!
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_ یه اِهِنی اوهونی
_ گفتم خواهر، شماها نشنیدید
_ باشه زود باش بریم، زشته بخدا چپیدیم تو اتاق
بالاخره خانما حاضر شدن و سه تایی از اتاق خارج شدیم...
_ خب احمقا من الان با چه رویی بیام با این چشم تو چشم بشم؟
_ اصلا به خودت نیار
_ نمیشه
_ چرا میشه
یلدا پاشد و به سمت حموم رفت و پگاه هم مشغول آماده کردن لباساش شد؛ منم با اعصاب خوردی همچنان روی تخت نشستم.
یلدا که از حموم بیرون اومد و من رو دید، حوله ی موهاش رو به سمتم پرت کرد و گفت:
_ اسکل تو چرا زانوی غم بغل گرفتی؟ پاشو لباساتو بپوش تا دوباره نیومده بهره ببره
هم خنده ام گرفت هم عصبی شدم و گفتم:
_ زهرمار
_ پاشو بابا، پاشو
دستم رو بالا گرفتم و گفتم:
_ حال ندارم، بیا دستمو بگیر
دستمو رو گرفت و بلندم کرد و مشغول سشوآ زدن موهاش شد.
یه دست به موهام کشیدم، خشک شده بود و فقط یکم نم داشت پس بدون اینکه سشوآ کنم، دم اسبی بالای سرم بستمش و لباسام رو پوشیدم.
یه نگاه به ساعت کردم، یه ساعت بود تو این اتاق چپیوه بودیم پس دوتا تقه به در حموم زدم و گفتم:
_ پگاه یالا پس
_ اومدما
یلدا مشغول آرایش کردن جلوی آینه بود؛ به سمتش رفتم و گفتم:
_ آرایش میکنی که چی بشه؟ مگه میریم بیرون؟
_ نه
_ پس چی؟
_ عزیزم سه تا پسر ترگل ورگل داریما
روی تخت نشستم، بلند خندیدم و گفتم:
_ ترگل ورگل!
_ هان پس چی؟
_ حتما اون پرهام خل و چل یا این سامان سگ اخلاقِ هیز ترگل ورگلن؟!
_ هوی به پسرخالم توهین نکنا
_ بمیر
از روی تخت پاشدم، رژ یلدا رو برداشتم و روی لبم کشیدم که صورتش رو کج کرد و ادام رو درآورد:
_ وای مگه میخواییم بریم بیرون؟ چرا آرایش میکنی؟
_ من فقط یه رژ زدم، تو میکاپ کامل کردی
_ همینه که هست
بدون اینکه نگاهش کنم به سمت حموم برگشتم تا برم یه دوتا فحش دیگه به پگاه دیدم اما دیدم که حاضره و داره موهاش رو میبنده!
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_ یه اِهِنی اوهونی
_ گفتم خواهر، شماها نشنیدید
_ باشه زود باش بریم، زشته بخدا چپیدیم تو اتاق
بالاخره خانما حاضر شدن و سه تایی از اتاق خارج شدیم...
۱۰.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.