با خودم عهد بستم هیچوقت نترسم برای همین از همون بچگی
با خودم عهد بستم هیچوقت نترسم برای همین از همون بچگی
ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر و طالع نحس و..رو میدیدم و
احظار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوون همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتیش گرفته بود از پشت بوم خونشون به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوونه شد وتوی تیمارستان بستری شد.پلیس نتونست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مونده تا
یکی بیاد بخرتش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا
چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مونند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتمبیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید
به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا
نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید.
گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب
منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!
میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغهمنم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم
برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده بود هنوز چیزی از فراخوندن
روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.
هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خوردمهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان
برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع جواب دادم: عمرا
بعدش نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتم
اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دختره پریدم
مهرداد از نردبون و بالا اومد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد
گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت
حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتمچراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و آروم از پله های
سنگی خونه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دختره رسیدم.
مونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله های پشت بوم افتاد
و کلید زنگ زده نمایان شد اونو داخل قفل انداختم و درو باز کردمدر با صدایی ناله کنان باز شد نور ضیف ماه کمی داخل اتاق خوف دختر
رو روشن کرد فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده
مثل خوره مغرم را میخورد همین که قدم داخل اتاق گذاشتم
در بسته شد و عرق سردی از پیشونیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتمو بسمت آینه قدی و بزرگ دختر رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم
نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با حاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد
قلبم یکدفعه بایسته سریع برگشتم اما چیزی پشتم نبود دوباره به
آینه نگاه کردم خبری از اون نبود با خیالی آسوده گفتم: چه خیالاتی به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد
محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهردادو جلب کنم اما انگار نه انگار
داد زدم : مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود!
مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه سمت
در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشدتا اینکه صدایی روح مانند و زمخت گفت:تازه اومدی به این زودی میخوای بری
با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم
انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشن تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد
لبم بسته و دهنم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخته
با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه میکرد و لبخند میزدو گفت: تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش
میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟
منم مثل تو یک روحو احظار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم
ازاون خواستم تا از اونجا برام بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم
تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت بعدش خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در
هوا پرواز میکرد بسمت من اومد و به حرفش ادامه داد : خوب آقای نترس
حالا نوبت تو که با من بیایی بعد دادی کشید و آتیش تمام خونه رو پر کرد!
از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود
منو با خودش به پشت بوم برد و همین که بسمت لبه پشت بوم رسیدیمنا پدید شد و گفت بیا دنبال
ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر و طالع نحس و..رو میدیدم و
احظار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوون همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتیش گرفته بود از پشت بوم خونشون به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوونه شد وتوی تیمارستان بستری شد.پلیس نتونست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مونده تا
یکی بیاد بخرتش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا
چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مونند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتمبیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید
به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا
نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید.
گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب
منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!
میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغهمنم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم
برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده بود هنوز چیزی از فراخوندن
روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.
هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خوردمهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان
برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع جواب دادم: عمرا
بعدش نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتم
اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دختره پریدم
مهرداد از نردبون و بالا اومد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد
گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت
حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتمچراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و آروم از پله های
سنگی خونه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دختره رسیدم.
مونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله های پشت بوم افتاد
و کلید زنگ زده نمایان شد اونو داخل قفل انداختم و درو باز کردمدر با صدایی ناله کنان باز شد نور ضیف ماه کمی داخل اتاق خوف دختر
رو روشن کرد فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده
مثل خوره مغرم را میخورد همین که قدم داخل اتاق گذاشتم
در بسته شد و عرق سردی از پیشونیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتمو بسمت آینه قدی و بزرگ دختر رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم
نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با حاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد
قلبم یکدفعه بایسته سریع برگشتم اما چیزی پشتم نبود دوباره به
آینه نگاه کردم خبری از اون نبود با خیالی آسوده گفتم: چه خیالاتی به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد
محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهردادو جلب کنم اما انگار نه انگار
داد زدم : مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود!
مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه سمت
در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشدتا اینکه صدایی روح مانند و زمخت گفت:تازه اومدی به این زودی میخوای بری
با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم
انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشن تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد
لبم بسته و دهنم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخته
با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه میکرد و لبخند میزدو گفت: تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش
میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟
منم مثل تو یک روحو احظار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم
ازاون خواستم تا از اونجا برام بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم
تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت بعدش خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در
هوا پرواز میکرد بسمت من اومد و به حرفش ادامه داد : خوب آقای نترس
حالا نوبت تو که با من بیایی بعد دادی کشید و آتیش تمام خونه رو پر کرد!
از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود
منو با خودش به پشت بوم برد و همین که بسمت لبه پشت بوم رسیدیمنا پدید شد و گفت بیا دنبال
۸.۸k
۰۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.