وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
When you take care of the baby.....
پارت (۲)
به طرفشون رفتم
نامجون: هانول اینجا چیکار می کنی از صبح دارم دنبالت می گردم ( کمی با داد)
هانول پشت اون دختر قایم شد یه نگاه کرد به هانول بعد به من
#: هی آقا چرا سر بچه داد میزنید اون بچس
نامجون: ببخشید شما چیکارشی؟
#: اممم مامانشم اصلا شما کی هستید؟
نامجون: اوه من کی زن گرفتم خودم یادم نیست
#: ببخشید چی!؟
نامجون: من رئیس شرکتم پدر هانول
همینکه این جمله رو گفتم قیافش وا رفت
خندم گرفته بود ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم
#:ببخشید من نمی خواستم اینجوری بشه فقط این بچه رو خیلیا اینجا اذیت می کنن فکر کردم شما هم از اونایید
هانولو به طرف خودش گرفت
نامجون: هانول کسی اینجا اذیتت می کنه؟
هانول سرشو تکون داد
نامجون: فکر کنم باید همشونو از شرکت بندازم بیرون
بعد به من نگاه کرد نکنه بخواد منم بندازه بیرون
نامجون: فردا برات تصمیم میگیرم
آت: درباره چی؟
نامجون: اخراجت کنم یا نه
ها چی شد وای بدبخت شدم
هانول برام دست تکون داد با لبخند زوری دست تکون دادم
ویو نامجون:
توی دفتر نشسته بودم هانول اومد کنارم
هانول: بابا منو دوست دالی؟
نامجون: بله بابایی
هانول: پس خانم آت رو اخلاج نکن
نامجون : باشه بابایی
هانول : و بزال اون مامانلم بالشه
نامجون: چی می گی هانول اون چطوری میتونه مامانت باشه
هانول: من اونو به عنوان مامالم می خواممممممممم
نامجون : هر خواسته ای داری بگو هانول من انجام میدم به جز اون
هانول: اگه نزالی مامالم بشه فلال می کنم
نامجون: هانول شاید آت اصلا نخواد
هانول: چلا نباید در پسلی مثل من نخواد
نامجون: قربونت برم بابایی برو برای خودت خوراکی بخر باشه
هانول: اوهوم بالشه
هانول رفت باورم نمیشد هانول همچین خواسته ای می خواد ولی اون تا حالا از من هیچی نخواسته بود من باید خواستشو عمل کنم
باید باهاش ازدواج کنم
When you take care of the baby.....
پارت (۲)
به طرفشون رفتم
نامجون: هانول اینجا چیکار می کنی از صبح دارم دنبالت می گردم ( کمی با داد)
هانول پشت اون دختر قایم شد یه نگاه کرد به هانول بعد به من
#: هی آقا چرا سر بچه داد میزنید اون بچس
نامجون: ببخشید شما چیکارشی؟
#: اممم مامانشم اصلا شما کی هستید؟
نامجون: اوه من کی زن گرفتم خودم یادم نیست
#: ببخشید چی!؟
نامجون: من رئیس شرکتم پدر هانول
همینکه این جمله رو گفتم قیافش وا رفت
خندم گرفته بود ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم
#:ببخشید من نمی خواستم اینجوری بشه فقط این بچه رو خیلیا اینجا اذیت می کنن فکر کردم شما هم از اونایید
هانولو به طرف خودش گرفت
نامجون: هانول کسی اینجا اذیتت می کنه؟
هانول سرشو تکون داد
نامجون: فکر کنم باید همشونو از شرکت بندازم بیرون
بعد به من نگاه کرد نکنه بخواد منم بندازه بیرون
نامجون: فردا برات تصمیم میگیرم
آت: درباره چی؟
نامجون: اخراجت کنم یا نه
ها چی شد وای بدبخت شدم
هانول برام دست تکون داد با لبخند زوری دست تکون دادم
ویو نامجون:
توی دفتر نشسته بودم هانول اومد کنارم
هانول: بابا منو دوست دالی؟
نامجون: بله بابایی
هانول: پس خانم آت رو اخلاج نکن
نامجون : باشه بابایی
هانول : و بزال اون مامانلم بالشه
نامجون: چی می گی هانول اون چطوری میتونه مامانت باشه
هانول: من اونو به عنوان مامالم می خواممممممممم
نامجون : هر خواسته ای داری بگو هانول من انجام میدم به جز اون
هانول: اگه نزالی مامالم بشه فلال می کنم
نامجون: هانول شاید آت اصلا نخواد
هانول: چلا نباید در پسلی مثل من نخواد
نامجون: قربونت برم بابایی برو برای خودت خوراکی بخر باشه
هانول: اوهوم بالشه
هانول رفت باورم نمیشد هانول همچین خواسته ای می خواد ولی اون تا حالا از من هیچی نخواسته بود من باید خواستشو عمل کنم
باید باهاش ازدواج کنم
۱۲.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.