رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت¹²
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
اقاهه رو بردن بیمارستان..
کالبد شکافیش کردن..
گفتن یه جای چاقو روی قلبشه!
و اثر انگشت من روی اون چاقو بود.
اما..
من حتی به اقاهه دست هم نزدم..
نمیدونم کدوم آشغالی..
منو متهم کرد..به دروغ..
هر روز بازجویی..
برام حبس ابد نوشتن.
اما داداشم با هزار زور و بدبختی تلاش کرد و یه جورایی ثابت کرد کار من نبوده.
آزادم کردن..
اره من رها شدم اما..
سندروم کاپونوفیا گرفتم..
اگه لحظه ای از اون اتفاق نحس یادم بیاد..عقلمو از دست میدم و خودکشی میکنم..
بدون اینکه خودم بخوام بدنم به خودم آسیب میزنه..
از اون روز به بعد بارها پیش اومده که پدر و مادرم یا برادرم و یا زنداداشم منو از خودکشی نجات دادن.
و حالا..
دوباره..
#زمان_حال
دستام میلرزید.. صدا های پلیسا توی سرم اکو میشد..
و پشت سر هم کلمه من نکشتمش روی زبون میاوردم..
جیهوپ: منو صدا زدی؟
توی سرم یه صدا پخش میشد:تو ادم کشتی..برای چی زنده ای؟..
چاقو توی دستمو فشار دادم..
حالم داشت بدتر میشد..
قرص هامو نخورده بودم..
چاقو رو بردم بالا که دستمو جیهوپ گرفت.
جیهوپ: داری چیکار میکنی؟
من: ولم..کنننننننننننن..مننن نکشتمششش.. نکشتمشششش..
میخواستم چاقو رو محکم توی قلبم فرو کنم..
تا خلاص شم..
پارت¹²
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
اقاهه رو بردن بیمارستان..
کالبد شکافیش کردن..
گفتن یه جای چاقو روی قلبشه!
و اثر انگشت من روی اون چاقو بود.
اما..
من حتی به اقاهه دست هم نزدم..
نمیدونم کدوم آشغالی..
منو متهم کرد..به دروغ..
هر روز بازجویی..
برام حبس ابد نوشتن.
اما داداشم با هزار زور و بدبختی تلاش کرد و یه جورایی ثابت کرد کار من نبوده.
آزادم کردن..
اره من رها شدم اما..
سندروم کاپونوفیا گرفتم..
اگه لحظه ای از اون اتفاق نحس یادم بیاد..عقلمو از دست میدم و خودکشی میکنم..
بدون اینکه خودم بخوام بدنم به خودم آسیب میزنه..
از اون روز به بعد بارها پیش اومده که پدر و مادرم یا برادرم و یا زنداداشم منو از خودکشی نجات دادن.
و حالا..
دوباره..
#زمان_حال
دستام میلرزید.. صدا های پلیسا توی سرم اکو میشد..
و پشت سر هم کلمه من نکشتمش روی زبون میاوردم..
جیهوپ: منو صدا زدی؟
توی سرم یه صدا پخش میشد:تو ادم کشتی..برای چی زنده ای؟..
چاقو توی دستمو فشار دادم..
حالم داشت بدتر میشد..
قرص هامو نخورده بودم..
چاقو رو بردم بالا که دستمو جیهوپ گرفت.
جیهوپ: داری چیکار میکنی؟
من: ولم..کنننننننننننن..مننن نکشتمششش.. نکشتمشششش..
میخواستم چاقو رو محکم توی قلبم فرو کنم..
تا خلاص شم..
۳.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.