رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت¹⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
#جیهوپ
سندروم داره؟
یعنی تا حالا چند بار اینجوری خواسته خودشو بکشه؟
رنگش پریده بود..
از همون موقعه هایی که میومد کنسرت میدیدمش و ازش خوشم میومد..
بلند شدم رفتم و درو محکم کشیدم.
لعنتیی، حتمااا باید الانن خراب میشدی؟ زنگ زدم یان سه و تهیونگ.
سرمو چرخوندم که دیدم دستشو گذاشته رو گردنش و سرشو روی زمین گذاشته.
رفتم سمتش.
من: نورانننن؟ صدامووو میشنوییی؟ تروخدااا بیداررر بمونننن.
اما تکونم نخورد.
همینجوری خون میریخت از گردنش.
خونه رو زیر و رو کردم تا یه پارچه پیدا کردم و دور گردنش بستم.
تروخدا..نرو..
پنجره هارو باز کردم، میله داشت.
پنجره اتاق خودشو باز کردم، خداروشکر باز بود و راه داشت.
برگشتم پیشش.
من: نوراننننننن؟
هنوز بیهوش بود.
دوباره زنگ زدم یان سه که بیاد پشت خوونه.
نوران بغل کردم و رفتم لب پنجره.
از پنجره رد شدم و پامو گذاشتم لبه دیوار یه خونه.
و اروم اروم از لبش حرکت کردم.
پامو گذاشتم روی چند تا اجر و پریدم پایین.
خونریزی گردنش انقد زیاد بود که پارچه تمام قرمز شده بود.
تروخدا..نوران طاقت بیار..
یان سه و جونکوک اومدن.
جونکوک:دیشببب کجاااا بودیییی؟دستت چرا بسته است؟چرا جواب کمپانی و نمیدی؟
یان سه: شما چرا رفتین توی این خونه؟
بی حوصله نگاهی بهشون کردم.
من: نمیبینی این دختر داره میمیره؟ پس لطفا وقتمو نگیر.
با چشم به یان سه اشاره کردم که بره و ماشین و روشن کنه.
جونکوک: صبر کنین منم بیام.
نوران و گذاشتم عقب. جونکوک جلو نشست و یان سه راننده بود.
خودمم نشستم عقب و سر نورانو گذاشتم روی پاهام.
جونکوک: این دختره کیه؟
من: کسی که دیشب نجاتم داد.
جونکوک: مگه چیشده؟
من: تیر خوردم.
جونکوک: چیییییییی؟ یان سه باهاتت نبودد؟ کییی بهتتت تیر زدددددددددد؟
هوف.
من: نمیدونممم، من دیشب این دختر نورانو از دست چند تا دزد نجات دادم اما تیر خوردم. اونم منو نجات داد و تیر و دراورد. اما در خونه بسته شد و رمزش قفل کرد.
نوران یه سندروم عجیب غریب داره که به خودش اسیب میزنه، حالا زده گرنشو پاره کرده.
تروخداااا یانن سه زودترررر بروووو.
پارت¹⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
#جیهوپ
سندروم داره؟
یعنی تا حالا چند بار اینجوری خواسته خودشو بکشه؟
رنگش پریده بود..
از همون موقعه هایی که میومد کنسرت میدیدمش و ازش خوشم میومد..
بلند شدم رفتم و درو محکم کشیدم.
لعنتیی، حتمااا باید الانن خراب میشدی؟ زنگ زدم یان سه و تهیونگ.
سرمو چرخوندم که دیدم دستشو گذاشته رو گردنش و سرشو روی زمین گذاشته.
رفتم سمتش.
من: نورانننن؟ صدامووو میشنوییی؟ تروخدااا بیداررر بمونننن.
اما تکونم نخورد.
همینجوری خون میریخت از گردنش.
خونه رو زیر و رو کردم تا یه پارچه پیدا کردم و دور گردنش بستم.
تروخدا..نرو..
پنجره هارو باز کردم، میله داشت.
پنجره اتاق خودشو باز کردم، خداروشکر باز بود و راه داشت.
برگشتم پیشش.
من: نوراننننننن؟
هنوز بیهوش بود.
دوباره زنگ زدم یان سه که بیاد پشت خوونه.
نوران بغل کردم و رفتم لب پنجره.
از پنجره رد شدم و پامو گذاشتم لبه دیوار یه خونه.
و اروم اروم از لبش حرکت کردم.
پامو گذاشتم روی چند تا اجر و پریدم پایین.
خونریزی گردنش انقد زیاد بود که پارچه تمام قرمز شده بود.
تروخدا..نوران طاقت بیار..
یان سه و جونکوک اومدن.
جونکوک:دیشببب کجاااا بودیییی؟دستت چرا بسته است؟چرا جواب کمپانی و نمیدی؟
یان سه: شما چرا رفتین توی این خونه؟
بی حوصله نگاهی بهشون کردم.
من: نمیبینی این دختر داره میمیره؟ پس لطفا وقتمو نگیر.
با چشم به یان سه اشاره کردم که بره و ماشین و روشن کنه.
جونکوک: صبر کنین منم بیام.
نوران و گذاشتم عقب. جونکوک جلو نشست و یان سه راننده بود.
خودمم نشستم عقب و سر نورانو گذاشتم روی پاهام.
جونکوک: این دختره کیه؟
من: کسی که دیشب نجاتم داد.
جونکوک: مگه چیشده؟
من: تیر خوردم.
جونکوک: چیییییییی؟ یان سه باهاتت نبودد؟ کییی بهتتت تیر زدددددددددد؟
هوف.
من: نمیدونممم، من دیشب این دختر نورانو از دست چند تا دزد نجات دادم اما تیر خوردم. اونم منو نجات داد و تیر و دراورد. اما در خونه بسته شد و رمزش قفل کرد.
نوران یه سندروم عجیب غریب داره که به خودش اسیب میزنه، حالا زده گرنشو پاره کرده.
تروخداااا یانن سه زودترررر بروووو.
۳.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.