رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت¹¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
جیهوپ: پس چرا الان پدر و مادرت..
من:مأموریت کاری، توی یه شهر دیگه مطب دارن و مجبورن هر ماه هفت هشت روز برن.
جیهوپ: پس الان تنهایی؟
من: اره.
جیهوپ: چطوری شبا تنها خونه ایی؟ واست خطرناکه..
من: از ۱۵ سالگی تا الان هر ماه اینجوری بوده..البته اون موقعه داداشم بود اما الان نه. دیگه بهش عادت کردم.
مشغول سیب زمینی پوست کندن بودم که با صدا هایی که توی سرم پخش میشد خنده روی لبم ماسید..
تصویر تمام اون اتفاقا..
دونه دونه میومد جلوی چشمم..
صدا ها..
وقتی هیچکس نمیفهمید من بی گناهم..
#_۴_سال_قبل
اه، لعنتییی..برووووو، صدای آژیر پلیس پشت سرم بود. نباید گیرم مینداختن.
مواد مخدر پشت ماشینم بود و نمیدونم کدوم آشغالی لوم داده بود.
پامو روی گاز گذاشته بودم و از همه ماشین های اتوبان سبقت میگرفتم.
ولی توی یه لحظه..
ماشینم محکم به یه ماشین برخورد کرد و از جاده به بیرون پرت شدیم..
تمام سر و صورتم خونی بود.. و درد عجیبی رو توی سرم احساس میکردم..
با هزار بدبختی از ماشین اومدم بیرون.
رفتم سمت ماشین جلویی، راننده یه مرد بود. نبضو که گرفتم هنوز میزد و زنده بود.
اما ماشینش داغون بود.
وای..بدبخت شدم.
زدم توی صورتش و گفتم: آجوشییی؟ زندیی؟
دستشو آورد بالا.
من: الان میرم کمک میارم.
کلا یادم رفته بود مواد مخدر پشت ماشینمه. کم کم ماشینا دیدنمون و اومدن.
خودمم رفتم سمت پلیس..
آمبولانسم اومد.
خودم رفتم جلو و دیدم و دکتر داشت نبضشو میگرفت.
دکتر: مرده..اجوشی مردههه! نبضش نمیزنه!
روح از تنم جدا شد..
من:..من خودم چند دقیقه قبل رفتم پیشش..زنده بود.. باور کنین دستشو اورد بالااااا..
بردنش داخل آمبولانس و شوک برقی بهش زدن.. اما قلبش نمیزد..
چشمام تار میدید..حالم آشفته بود..من..آدم کشتم؟
پلیسا گرفتنم..چون توی ماشینمم مواد مخدر پیدا کردن..اگه..مانگ سو بهم مواد مخدر نداده بود..
من خودم..
خودم دیدم که زندست..
پس چطوری..
پارت¹¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
جیهوپ: پس چرا الان پدر و مادرت..
من:مأموریت کاری، توی یه شهر دیگه مطب دارن و مجبورن هر ماه هفت هشت روز برن.
جیهوپ: پس الان تنهایی؟
من: اره.
جیهوپ: چطوری شبا تنها خونه ایی؟ واست خطرناکه..
من: از ۱۵ سالگی تا الان هر ماه اینجوری بوده..البته اون موقعه داداشم بود اما الان نه. دیگه بهش عادت کردم.
مشغول سیب زمینی پوست کندن بودم که با صدا هایی که توی سرم پخش میشد خنده روی لبم ماسید..
تصویر تمام اون اتفاقا..
دونه دونه میومد جلوی چشمم..
صدا ها..
وقتی هیچکس نمیفهمید من بی گناهم..
#_۴_سال_قبل
اه، لعنتییی..برووووو، صدای آژیر پلیس پشت سرم بود. نباید گیرم مینداختن.
مواد مخدر پشت ماشینم بود و نمیدونم کدوم آشغالی لوم داده بود.
پامو روی گاز گذاشته بودم و از همه ماشین های اتوبان سبقت میگرفتم.
ولی توی یه لحظه..
ماشینم محکم به یه ماشین برخورد کرد و از جاده به بیرون پرت شدیم..
تمام سر و صورتم خونی بود.. و درد عجیبی رو توی سرم احساس میکردم..
با هزار بدبختی از ماشین اومدم بیرون.
رفتم سمت ماشین جلویی، راننده یه مرد بود. نبضو که گرفتم هنوز میزد و زنده بود.
اما ماشینش داغون بود.
وای..بدبخت شدم.
زدم توی صورتش و گفتم: آجوشییی؟ زندیی؟
دستشو آورد بالا.
من: الان میرم کمک میارم.
کلا یادم رفته بود مواد مخدر پشت ماشینمه. کم کم ماشینا دیدنمون و اومدن.
خودمم رفتم سمت پلیس..
آمبولانسم اومد.
خودم رفتم جلو و دیدم و دکتر داشت نبضشو میگرفت.
دکتر: مرده..اجوشی مردههه! نبضش نمیزنه!
روح از تنم جدا شد..
من:..من خودم چند دقیقه قبل رفتم پیشش..زنده بود.. باور کنین دستشو اورد بالااااا..
بردنش داخل آمبولانس و شوک برقی بهش زدن.. اما قلبش نمیزد..
چشمام تار میدید..حالم آشفته بود..من..آدم کشتم؟
پلیسا گرفتنم..چون توی ماشینمم مواد مخدر پیدا کردن..اگه..مانگ سو بهم مواد مخدر نداده بود..
من خودم..
خودم دیدم که زندست..
پس چطوری..
۲.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.