عشقپنهانمن

#عشق_پنهان_من
#پارت_۹

ویو ا/ت:
دیدم سهون دست هاش رو پهلوش و با اخم به من نگاه میکنه
ا/ت: ارباب چیشده؟ چرا عصبانین؟
سهون: تو گفتی با دوستت میری دوستت سا رویی بود هاااااا؟(با داد)
ا/ت: حالا مشکل شما چیه مگه شوهرمی به من گیر میدی
اجازه دادی رفتم بیرون دوست دارم با هرکی عشقم میکشه برم و دیگه هم تو زندگی من دخالت نکن
(یک چک زد تو صورتش)
ا/ت: آره بزن بازم بزن
سهون: گمشو تو اتاقت فقط نبینمت

ویو سهون:
واقعا اعصابم خورد شد این انتظارو نداشتم سه رویی بیاد با برده من لاس بزنه و مخشو بزنه
رفتم تو اتاقم و شروع کردم به مشر. وب خوردن تا صبح

ویو ا/ت:
صدای در اومد گفت کیه
فیلیکس: خانم لی منم فیلیکس میشه درو باز کنید؟
ا/ت: آره. حتما. بیا تو
فیلیکس: میدونم حالتون بده ولی اقای کیم تعادشونو از دست دادن لطفا شما ببخشیدش خریت کرد
ا/ت: اخه.. اخه من حالم بده دوست دارم یونا رو بغل کنم😭
(فیلیکس بغلش کرد )
فیلیکس: حالا بیاین پایین اجوما دست تنهاس شب پارتیه راستی لباس دارین؟
ا/ت: اوکی. اره دارم

ویو سهون:
دیدم فیلیکس داره ا/ت رو بغل میکنه و آرومش میکنه خوشحال شدم ولی وقتی دیدم بغلش کرد بیشتر اعصابم خورد شد و بازم برگشتم اتاقم مشر.وبم رو سر کشیدم

(چند ساعت بعد)
ویو ا/ت:
رفتم بالا لباسمو. پوشیدم(عکس میزارم) و موهامو باز نگهداشتم و یک آرایش نسبتا غلیط
رفتم پایین دیدم سهون رو مبل نشسته حتی نگامم نمیکنه و دیدم مهمونا اومدن و ازشون استقبال کردم همه نگاه ها روم بود دیدم سه رویی اومد و یک چشمک بهم زد منم بیخیال شدم و رفتم میزو آماده کردم برای غذا

پارت بعدی کم کم اسمات میشه🔞
حمایت کنید ادامه بدم✨💜
20لایک ادامه💜
دیدگاه ها (۵)

واقعا فاز شما رو درک نمیکنم نشستم کلی براتون رمان نوشتم ولی ...

#عشق_پنهان_من#پارت_۱٠غذا تموم شد و وسایل رو جمع کردیم که یهو...

#عشق_پنهان_من #پارت_۷ویو ا/ت: کی بود زنگ زد؟ سهون: سه رویی ب...

#عشق_پنهان_من#پارت_۴که یهو راننده گفت: آقا رسیدیم سهون: اوم ...

فیک مافیای سیاه من part 3

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط