عشق پنهان من
#عشق_پنهان_من
#پارت_۴
که یهو راننده گفت: آقا رسیدیم
سهون: اوم باشه برو ماشینو بزار پارکینگ منم این دختر رو میبرم خونه
راننده: چشم
ا/ت رو براید استایل بغل کردم و از پله ها رفتم بالا و ا/ت رو تو اتاقش گزاشتم و رفتم اتاقم خوابیدم
ویو ا/ت:
صبح از خواب بیدار شدم با یک اتاق کامل بنفش مواجهه شدم اتاقه از خونمه ما هم بزرگتر بود مثل قصر شاهزاده ها بود(تو خواب ببببنیم ما🤣)
یهو یاد یونا افتادم زدم زیر گریه کل صورتم خیس بود
ویو سهون:
از خواب بیدار شدم خواستم برم به آجوما بگم که صبحانه رو حاضر کنه
صدای گریه ی یکی به گوشم رسید دیدم صدا از اتاق ا/ت میاد که همش میگه یونا متاسفمم... اونی متاسفه
صدای گریش داشت نابودم میکرد رفتم تو اتاق دیدم رو تخته و پاهاشو بغل کرده و موهاش رو صورتش ریخته
رفتم پیشش موهاشو از جلو صورتش برداشتم و صورتشو قاب کردم تو دستام و با انگشت شصتم اشک هاشو پاک کردم که گفت:
میدونی داشتن خواهر چیه هااااا لعنتی؟
خواهرم فقط 6سالشه اون خونه تنها میترسه اگه بابام روش دست بلند کرد چه ها؟
سهون: نگران نباش ا/ت
میگم یک پرستارو پیش یونا بفرستن و یک بادیگارد که مشکلی براش پیش نیاد خوبه؟
ا/ت: واقعا؟ راست میگی؟
سهون: مگه من آدم دروغگوییم😒
یهو دیدم ا/ت منو بغل کرد و همش میگفت خیلی ازت ممنونم خیلیییییی خیلیییی ممنونم
سهون: بچه بازی هارو تموم کن و برو دوش بگیر لباس خدمتکارا هم رو کمده اونم بپوش بببین آجوما چه میگه همون کار رو بکن
ا/ت: ممنون سهون
سهون: هوی درست حرف بزن ها روبهت دادم پر رو نشو هیچکی اسم کوچیکمو صدا نمیزنع تو فقط بگو ارباب
ا/ت: ایشششش... ضد حال باشه
سهون: مواظب حرف زدنت باش دوما باشه نع بگو چشم
ا/ت: چشم
به نظرتون اسمات هاشو تو پارت های دیگه زیاد کنم؟ 🔞
حمایت کنید ادامشو بزارم💜✨
#پارت_۴
که یهو راننده گفت: آقا رسیدیم
سهون: اوم باشه برو ماشینو بزار پارکینگ منم این دختر رو میبرم خونه
راننده: چشم
ا/ت رو براید استایل بغل کردم و از پله ها رفتم بالا و ا/ت رو تو اتاقش گزاشتم و رفتم اتاقم خوابیدم
ویو ا/ت:
صبح از خواب بیدار شدم با یک اتاق کامل بنفش مواجهه شدم اتاقه از خونمه ما هم بزرگتر بود مثل قصر شاهزاده ها بود(تو خواب ببببنیم ما🤣)
یهو یاد یونا افتادم زدم زیر گریه کل صورتم خیس بود
ویو سهون:
از خواب بیدار شدم خواستم برم به آجوما بگم که صبحانه رو حاضر کنه
صدای گریه ی یکی به گوشم رسید دیدم صدا از اتاق ا/ت میاد که همش میگه یونا متاسفمم... اونی متاسفه
صدای گریش داشت نابودم میکرد رفتم تو اتاق دیدم رو تخته و پاهاشو بغل کرده و موهاش رو صورتش ریخته
رفتم پیشش موهاشو از جلو صورتش برداشتم و صورتشو قاب کردم تو دستام و با انگشت شصتم اشک هاشو پاک کردم که گفت:
میدونی داشتن خواهر چیه هااااا لعنتی؟
خواهرم فقط 6سالشه اون خونه تنها میترسه اگه بابام روش دست بلند کرد چه ها؟
سهون: نگران نباش ا/ت
میگم یک پرستارو پیش یونا بفرستن و یک بادیگارد که مشکلی براش پیش نیاد خوبه؟
ا/ت: واقعا؟ راست میگی؟
سهون: مگه من آدم دروغگوییم😒
یهو دیدم ا/ت منو بغل کرد و همش میگفت خیلی ازت ممنونم خیلیییییی خیلیییی ممنونم
سهون: بچه بازی هارو تموم کن و برو دوش بگیر لباس خدمتکارا هم رو کمده اونم بپوش بببین آجوما چه میگه همون کار رو بکن
ا/ت: ممنون سهون
سهون: هوی درست حرف بزن ها روبهت دادم پر رو نشو هیچکی اسم کوچیکمو صدا نمیزنع تو فقط بگو ارباب
ا/ت: ایشششش... ضد حال باشه
سهون: مواظب حرف زدنت باش دوما باشه نع بگو چشم
ا/ت: چشم
به نظرتون اسمات هاشو تو پارت های دیگه زیاد کنم؟ 🔞
حمایت کنید ادامشو بزارم💜✨
۱۰.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.