پارت 18 دزد پنهان
پارت 18 دزد پنهان
6 ماه بعد
جین ویو
الان 6 ماه از اون روز گذشته ا/تو به یه مکان انتقال دادیم که شبیه به بیمارستانه ولی بیمارستان نیست راستش مال دوستمه و دوستم اونجا کار میکنه 2 روز بعد از اون اتفاق بابام به اون مکان( همون جایی که ا/تو کتک میزدو میگه ) اومدو وقتی که دید ا/ت نمرده خواست اونو خفه کنه ولی خداروشکر به موقع رسیدم و نزاشتم خفش کنه بابام خیلی ازم معذرت خواست گفتش که میترسید میترسید منو ا/ت با هم باشیم و بِهَم علاقه داشته باشیم که دقیقا همینم شد من بهش علاقه دارم ولی خودشو نمیدونم 6 ماه گذشته و من هر روز بیشتر دلم براش تنگ میشه امروزم مثل بقیه روزا رفتم دیدنش روی صندلی کناریش نشستم و دستشو گرفتم
جین : هنوزم که چشمات بستس پس کی میخوای بیدارشی...
دلم خیلی برات تنگ شده
یه لحظه احساس کردم دستش تکون خورد ولی گفتم شاید تَوَهُم باشه ولی دوباره دستش تکون خورد تعجب کردم پاشدم برم دکترو خبر کنم که دستمو گرفت برگشتم سمتش
چشماش نیمه باز بود
جین : ا/ت حالت خوبه؟ خوبی؟
با صدای گرفته گفت :
ا/ت : اون.. اون کجا.. ست
جین : کی کیو میگی؟
ا/ت : پد پد.. رت
جین : نگران نباش اون رفته دیگه نیست
دستشو گرفتم
جین : ولی من همیشه پیشتم دیگه تنهات نمیزارم
جین : ا/ت من باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : الب.. ته
جین : من ...راستش چطوری بگم
تا اومدم بگم دکتر اومد اگه گزاشتن من یه اعتراف درست حسابی بکنم
دکتر با خنده گفت :
دکتر : بلاخره بهوش اومدی خیلی مارو منتظر گزاشتی
ا/ت : مگه.. چند روزه
جین : چند روزه؟ 6 ماهه بیهوشی
ا/ت: چی
دکتر : بله 6 ماهه هم من هم جین منتظرتیم
ا/ت : باورم نمیشه
بعدم اومد و معاینش کرد
دکتر : خب حالت خوب شده دیگه
ا/ت : کی...میتونم برم؟
دکتر : حداقل باید تا فردا صبر کنی
ا/ت : ممنونم
دکتر : من فقط وظیفمو انجام دادم
بعدم رفت بیرون
جین : ا/ت من میرم زود میام
ا/ت : باشه
بعدم رفتم پیش کارلوس( همون دکترس این دکتره با جین دوست صمیمی ان)
جین : کارلوس وایسا
کارلوس : بله
جین : واقعا حالش خوبه
کارلوس : خب یکم طول میکشه تا به خودش بیاد ولی در کل حالش خوبه
بغلش کردم
جین : خیلی ازت ممنونم
اونم متقابلا بغلم کرد و گفت :
کارلوس : من فقط وظیفمو انجام دادم
کارلوس خیلی آدم مهربونی بود
کارلوس : ممکنه اتفاق های آخر که براش اتفاق افتادو به یاد نیاره ولی به مرور یادش میاد گفتم بدونی
جین : بازم ممنونم
کارلوس : کاری داشتی بگو
جین : باشه
بعدم رفت
رفتم پیش ا/ت خواب بود
اصلا قسمت نیست من این اعتراف لعنتی رو بکنم رفتم کنارش رو صندلی نشستم و زل زدم بهش متوجه نشدم کی خوابم برد
ا/ت ویو
خوابم برده بود وقتی بلند شدم رو دستم یه چیزی سنگینی میکرد سرمو چرخوندم دیدم سرشو گزاشتم رو دستمو خوابش برده با اون یکی دستم سرشو نوازش کردم که یهو بیدار شد
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
6 ماه بعد
جین ویو
الان 6 ماه از اون روز گذشته ا/تو به یه مکان انتقال دادیم که شبیه به بیمارستانه ولی بیمارستان نیست راستش مال دوستمه و دوستم اونجا کار میکنه 2 روز بعد از اون اتفاق بابام به اون مکان( همون جایی که ا/تو کتک میزدو میگه ) اومدو وقتی که دید ا/ت نمرده خواست اونو خفه کنه ولی خداروشکر به موقع رسیدم و نزاشتم خفش کنه بابام خیلی ازم معذرت خواست گفتش که میترسید میترسید منو ا/ت با هم باشیم و بِهَم علاقه داشته باشیم که دقیقا همینم شد من بهش علاقه دارم ولی خودشو نمیدونم 6 ماه گذشته و من هر روز بیشتر دلم براش تنگ میشه امروزم مثل بقیه روزا رفتم دیدنش روی صندلی کناریش نشستم و دستشو گرفتم
جین : هنوزم که چشمات بستس پس کی میخوای بیدارشی...
دلم خیلی برات تنگ شده
یه لحظه احساس کردم دستش تکون خورد ولی گفتم شاید تَوَهُم باشه ولی دوباره دستش تکون خورد تعجب کردم پاشدم برم دکترو خبر کنم که دستمو گرفت برگشتم سمتش
چشماش نیمه باز بود
جین : ا/ت حالت خوبه؟ خوبی؟
با صدای گرفته گفت :
ا/ت : اون.. اون کجا.. ست
جین : کی کیو میگی؟
ا/ت : پد پد.. رت
جین : نگران نباش اون رفته دیگه نیست
دستشو گرفتم
جین : ولی من همیشه پیشتم دیگه تنهات نمیزارم
جین : ا/ت من باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : الب.. ته
جین : من ...راستش چطوری بگم
تا اومدم بگم دکتر اومد اگه گزاشتن من یه اعتراف درست حسابی بکنم
دکتر با خنده گفت :
دکتر : بلاخره بهوش اومدی خیلی مارو منتظر گزاشتی
ا/ت : مگه.. چند روزه
جین : چند روزه؟ 6 ماهه بیهوشی
ا/ت: چی
دکتر : بله 6 ماهه هم من هم جین منتظرتیم
ا/ت : باورم نمیشه
بعدم اومد و معاینش کرد
دکتر : خب حالت خوب شده دیگه
ا/ت : کی...میتونم برم؟
دکتر : حداقل باید تا فردا صبر کنی
ا/ت : ممنونم
دکتر : من فقط وظیفمو انجام دادم
بعدم رفت بیرون
جین : ا/ت من میرم زود میام
ا/ت : باشه
بعدم رفتم پیش کارلوس( همون دکترس این دکتره با جین دوست صمیمی ان)
جین : کارلوس وایسا
کارلوس : بله
جین : واقعا حالش خوبه
کارلوس : خب یکم طول میکشه تا به خودش بیاد ولی در کل حالش خوبه
بغلش کردم
جین : خیلی ازت ممنونم
اونم متقابلا بغلم کرد و گفت :
کارلوس : من فقط وظیفمو انجام دادم
کارلوس خیلی آدم مهربونی بود
کارلوس : ممکنه اتفاق های آخر که براش اتفاق افتادو به یاد نیاره ولی به مرور یادش میاد گفتم بدونی
جین : بازم ممنونم
کارلوس : کاری داشتی بگو
جین : باشه
بعدم رفت
رفتم پیش ا/ت خواب بود
اصلا قسمت نیست من این اعتراف لعنتی رو بکنم رفتم کنارش رو صندلی نشستم و زل زدم بهش متوجه نشدم کی خوابم برد
ا/ت ویو
خوابم برده بود وقتی بلند شدم رو دستم یه چیزی سنگینی میکرد سرمو چرخوندم دیدم سرشو گزاشتم رو دستمو خوابش برده با اون یکی دستم سرشو نوازش کردم که یهو بیدار شد
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۵.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.