۱۱۹
#۱۱۹
_ من طالقمو میگیرم بابا
عصبی اومد سمتم مطمعنا اگه رو تخت بیمارستان نبودم
کتکمم میزد!
_ خوشی زده زیر دلت یا زیر سرت بلند شده؟ دیگه چی میخوای از زندگی؟ شوهر خوب و شناس آدم شوهرای خوب که
دوستت دارن پول جایگاه اجتماعی خوب شخصیتی که بهت دادن چی میخوای ها؟
بگو کدوم عوضی اومده خرت کرده تا پدرش و در بیارم.
این بابای من بود؟
حاضر بود به دخترش تهمت بی عفتی بزنه ولی قبول نکنه دامادش عوضیه!
حق نداشتم فرار کنم؟
حق نداشتم خودم و بکشم؟
به همون خدا که حق داشتم..
چی در جواب بهش میگفتم؟
اینکه داماده عزیزت هرزه اس نه دخترت؟
اوووف اوووف از این زندگی
تلفنش زنگ خورد
خاله شیرین بود
چقدر دلتنگش بودم..
بابا به خاله گفت به هوش اومدم و تا عصر میبرنم خونه امیر اینا تا مادرش ازم نگهداری کنه و نیازی نیست بیاد
ببمارستان و بیان اونجا عیادتم!
_ من اونجا نمیرم لطفا بهشون بگو
_ دختره ی خیره سر گفتم با آبروی من بازی نکن دست شوهرت و میگری میری سره خونه زندگیت حرفی هم دیگه
نشنوم به اندازه کافی سره فرارت و این شاهکاری که با خودت کردی سرم جلوشون خم هست
نمیفهمه نه؟
_ من طالقمو میگیرم بابا
عصبی اومد سمتم مطمعنا اگه رو تخت بیمارستان نبودم
کتکمم میزد!
_ خوشی زده زیر دلت یا زیر سرت بلند شده؟ دیگه چی میخوای از زندگی؟ شوهر خوب و شناس آدم شوهرای خوب که
دوستت دارن پول جایگاه اجتماعی خوب شخصیتی که بهت دادن چی میخوای ها؟
بگو کدوم عوضی اومده خرت کرده تا پدرش و در بیارم.
این بابای من بود؟
حاضر بود به دخترش تهمت بی عفتی بزنه ولی قبول نکنه دامادش عوضیه!
حق نداشتم فرار کنم؟
حق نداشتم خودم و بکشم؟
به همون خدا که حق داشتم..
چی در جواب بهش میگفتم؟
اینکه داماده عزیزت هرزه اس نه دخترت؟
اوووف اوووف از این زندگی
تلفنش زنگ خورد
خاله شیرین بود
چقدر دلتنگش بودم..
بابا به خاله گفت به هوش اومدم و تا عصر میبرنم خونه امیر اینا تا مادرش ازم نگهداری کنه و نیازی نیست بیاد
ببمارستان و بیان اونجا عیادتم!
_ من اونجا نمیرم لطفا بهشون بگو
_ دختره ی خیره سر گفتم با آبروی من بازی نکن دست شوهرت و میگری میری سره خونه زندگیت حرفی هم دیگه
نشنوم به اندازه کافی سره فرارت و این شاهکاری که با خودت کردی سرم جلوشون خم هست
نمیفهمه نه؟
۲.۶k
۲۲ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.