در باز شد و امیر اومد داخل

#۱۲۰
در باز شد و امیر اومد داخل
_ عه بیدار شدی عزیزم؟
من واقعا در تعجبم چجوری قبال این و تحمل میکردم!
اونم 8 سال
ولی االن یک ثانیه هم کشنده اس!
محلش ندادم بابا واس اینکه کمتر ضایع بشه گفت
_ آره پسرم چند دقیقه اس
امیر اومد کنارم رو تخت نشست و انگشتام رو نوازش کرد
امیر اومد کنارم رو تخت نشست و انگشتام رو نوازش کرد
دیگه واسم مهم نبود بابا هست و میفهمه دیگه بسه هرچی تظاهر کردم
_ دس ِت کثیفت رو بکش و از این اتاق برو بیرون نمیتونم تو هوایی که تو نفس میکشی نفس بکشم حس خفگی بهم
میده
بابا حیرت زده گفت_ آرشیدا این چه
امیر بین حرفش رفت
_ اشکال نداره پدرجون حالش زیاد خوب نیست
دیدگاه ها (۱)

۱۲۱دست بابا رو گرفت و بلندش کرد _ بریم بیرون تنها باشه با خ...

#۱۲۲خب تابلو بود دیگه یه مرد مسن بود بهش میخورد 50 سالش باشه...

#۱۱۹_ من طالقمو میگیرم بابا عصبی اومد سمتم مطمعنا اگه رو تخت...

#۱۱۸تو سیاهی مطلق غرق شدم.. دیگه هیچی نفهمیدم.. با احساس سر...

چندپارتی☆p.4 بیمارستان سرد بود.نورها سفید و بی‌رحم.دکترها تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط