part
part 180
سوزومه: هیچی فقط میخوام نباشی حتی تو خاطراتم دلم میخواد فراموشی بگیرم تا این کت با دلتنگیت زندکی کنم
جنیور: پس من چی
سوزومه: اون موقع که داشتی گوه خوری میکردی باید به فکر «پس من چی» میبودی
جنیور: سوزومه منـ...
با الارم گوشی از خواب بیدار شد عرق کرده بود همیشه اینجور بود هر بار خوابشو میدید حالش اشفته میشد نمیدونست چرا هر بار که چشاشو میزاره روهم جنیور میدید شاید خدا اینجوری میخواست دلتنگیشو بر طرف کنه
سوزومه بیخیال افکارش شدو از تختش اومد پایینو از کمدش یه لباس انتخواب کردو رفت حموم یه دوش نیم ساعتی گفتو لباساشو پوشید موهاشو خشک کردو با یه میکاپ ساده کارشو تموم کرد کیفشو برداشتو از خوابگاه زد بیرون کمی منتظر موند که ری اومدو سوار ماشین شد باهم راه افتادن
ری: کجا باید برم
سوزومه: لوکیشنو برات میفرستم
ری: اوکی
سوزومه لوکیشنو براش فرستادو رفتن کافهمورد نظرشون ری دم در کافه وایستادو سوزومه خواست پیاده بشه که با حرف ری وایستاد
ری: سوزی
سوزومه: جونم ددی
ری: امیدوارم اینبار ضربه نبینی ولی اگه بازم خراب شد بدون من همیشه پشتتم
سوزومه: ممنون ددی.. راستش نمیدونم اگه تو نبودی چیکار میکردم
ری: برو دیگه داره دیرت میشه
سوزومه: فعلا
سوزومه از ماشین پیاده شدو رفت سمت کافه و رفت سمت میز رزرو شدشون نشست هنوز شخص مورد نظرش نیومده بود بعد چند مین یه پسر هم سن و سالش وارد کافه شدو ب سمتش اومد
رابرت: های سوزومه پیترسون؟
سوزومه: بله خودمم
رابرت: من رابرت داونی هستم
سوزومه: خوشوقتم.... بنشینید
رابرت: چی سفارش میدید
سوزومه: لطفا راحت باشین
رابرت: چشم
سوزومه: من اسموتی طالبی میخوام
رابرت دستشو بالا برد که گارسون اومد سمت میزشون
گارسون: چی میل دارید مستر
سوزومه: هیچی فقط میخوام نباشی حتی تو خاطراتم دلم میخواد فراموشی بگیرم تا این کت با دلتنگیت زندکی کنم
جنیور: پس من چی
سوزومه: اون موقع که داشتی گوه خوری میکردی باید به فکر «پس من چی» میبودی
جنیور: سوزومه منـ...
با الارم گوشی از خواب بیدار شد عرق کرده بود همیشه اینجور بود هر بار خوابشو میدید حالش اشفته میشد نمیدونست چرا هر بار که چشاشو میزاره روهم جنیور میدید شاید خدا اینجوری میخواست دلتنگیشو بر طرف کنه
سوزومه بیخیال افکارش شدو از تختش اومد پایینو از کمدش یه لباس انتخواب کردو رفت حموم یه دوش نیم ساعتی گفتو لباساشو پوشید موهاشو خشک کردو با یه میکاپ ساده کارشو تموم کرد کیفشو برداشتو از خوابگاه زد بیرون کمی منتظر موند که ری اومدو سوار ماشین شد باهم راه افتادن
ری: کجا باید برم
سوزومه: لوکیشنو برات میفرستم
ری: اوکی
سوزومه لوکیشنو براش فرستادو رفتن کافهمورد نظرشون ری دم در کافه وایستادو سوزومه خواست پیاده بشه که با حرف ری وایستاد
ری: سوزی
سوزومه: جونم ددی
ری: امیدوارم اینبار ضربه نبینی ولی اگه بازم خراب شد بدون من همیشه پشتتم
سوزومه: ممنون ددی.. راستش نمیدونم اگه تو نبودی چیکار میکردم
ری: برو دیگه داره دیرت میشه
سوزومه: فعلا
سوزومه از ماشین پیاده شدو رفت سمت کافه و رفت سمت میز رزرو شدشون نشست هنوز شخص مورد نظرش نیومده بود بعد چند مین یه پسر هم سن و سالش وارد کافه شدو ب سمتش اومد
رابرت: های سوزومه پیترسون؟
سوزومه: بله خودمم
رابرت: من رابرت داونی هستم
سوزومه: خوشوقتم.... بنشینید
رابرت: چی سفارش میدید
سوزومه: لطفا راحت باشین
رابرت: چشم
سوزومه: من اسموتی طالبی میخوام
رابرت دستشو بالا برد که گارسون اومد سمت میزشون
گارسون: چی میل دارید مستر
- ۳.۵k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط