وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و..
p⁷
-غذاشو به اخر رسوند و اون مکان رو ترک کرد
~یک هفته بعد
-قرار بود با نقشه امروزشون قاتل رو گیر بیارن..از ساختمون که خارج شد خبرنگارا به سرعت به سمتش رفتن و شروع کردن به سوال پرسیدن..به این کار اونا عادت کرده بود چون هروز صب اینجا جلوش ظاهر میشدن..روزهای گزشته چیزی بهشون نمیگفت ولی امروز فرق داشت..سوالا تموم شدن و همه منتظر جواب یئون موندن..نفس عمیقی کشید و با لبخندی صحبتش رو شروع کرد
یئون:برادر من مجرم نیست
خبرنگار:اما اون بخاطر کشتن همسرش تو زندانه..اگه مجرم اون نیست پس کیه؟
یئون:فقط میتونم اینو بگم که فردا صبح مدارکی که ثابت میکنه قاتل واقعی کی هست رو به اداره پلیس تحویل میدم
-این ی حرکت برنامه ریزی شده بود...میخواست با این روش قاتل رو گیر بندازه و تحویل دولت بده...به محل کارش رفت..اون ی روانشناس حرفه ای بود ک مدرک های شغلیش رو از کشور های معتبر و معروف گرفته بود..ساعت نزدیکای ۸ شب بود..پیاده به سمت خونش حرکت کرد..صدای پای فردی ذهنش رو یکجا جمع کرد در حالی که انتظار نداشت چاغویی کنار گردنش ظاهر شد
رزمی کار ماهری بود..پس از مهارتش استفاده کرد تا اون فرد رو بگیره...کارش موفقیت امیز بود...چهره ی اون فرد رو باز کرد..پر از رد چاغو و سوختگی بود...عکسی ازش گرفت و با اداره پلیس تماس گرفت..گوشیش درحال ضبط بود..توی همین حین شروع به صحبت کرد
یئون:تو کی هستی؟...برای کی کار میکنی؟
-جوابی نشنید..دوباره پرسید
یئون:تو.....کی هستی؟
-اینبار فردی که به گروگان گرفته بودش شروع به خندیدن کرد
؟:اینکه من کیم مهم نیست...اینکه الان چه اتفاقی واسه تو میوفته مهمه
-متوجه حرفاش نمیشد...چیزی نگفت و فقط به اون شخص نگاه کرد
؟:کیم...یه...ئون....درسته؟...فردی که باعث افتادن برادرت توی اون زندانه ی زمانی نزدیک ترین فرد به تو بوده
-افکار ذهنش پراکنده شدن..الان فقط یچیز براش مهم بود اونم این بود که شخص رو به روش به کشتن دوهی اعتراف کنه..چشماشو باز و بسته کرد
یئون:قاتل دوهی...تویی؟
-سکوت بینشون باعث تکرار حرف یئون شد
یئون:قاتل دوهی تویی؟
-از پشت قاتل رو هدف گرفته بود..اگه اعتراف به کشتن دوهی میکرد میکشتش...وقتی دید قاتل میخواد حرفی بزنه اصلحه رو به سمتش گرفت..میخواست شلیک کنه که با شنیدن صدای اژیر پلیس خودشو مخفی کرد..پلیسا به موقعه رسیدن و قاتل رو بازداشت کردن..شانس اینکه بتونه اون رو بکشه رو نداشت..تصمیم گرفت توی غذای افراد بازداشتی سم بریزه..
p⁷
-غذاشو به اخر رسوند و اون مکان رو ترک کرد
~یک هفته بعد
-قرار بود با نقشه امروزشون قاتل رو گیر بیارن..از ساختمون که خارج شد خبرنگارا به سرعت به سمتش رفتن و شروع کردن به سوال پرسیدن..به این کار اونا عادت کرده بود چون هروز صب اینجا جلوش ظاهر میشدن..روزهای گزشته چیزی بهشون نمیگفت ولی امروز فرق داشت..سوالا تموم شدن و همه منتظر جواب یئون موندن..نفس عمیقی کشید و با لبخندی صحبتش رو شروع کرد
یئون:برادر من مجرم نیست
خبرنگار:اما اون بخاطر کشتن همسرش تو زندانه..اگه مجرم اون نیست پس کیه؟
یئون:فقط میتونم اینو بگم که فردا صبح مدارکی که ثابت میکنه قاتل واقعی کی هست رو به اداره پلیس تحویل میدم
-این ی حرکت برنامه ریزی شده بود...میخواست با این روش قاتل رو گیر بندازه و تحویل دولت بده...به محل کارش رفت..اون ی روانشناس حرفه ای بود ک مدرک های شغلیش رو از کشور های معتبر و معروف گرفته بود..ساعت نزدیکای ۸ شب بود..پیاده به سمت خونش حرکت کرد..صدای پای فردی ذهنش رو یکجا جمع کرد در حالی که انتظار نداشت چاغویی کنار گردنش ظاهر شد
رزمی کار ماهری بود..پس از مهارتش استفاده کرد تا اون فرد رو بگیره...کارش موفقیت امیز بود...چهره ی اون فرد رو باز کرد..پر از رد چاغو و سوختگی بود...عکسی ازش گرفت و با اداره پلیس تماس گرفت..گوشیش درحال ضبط بود..توی همین حین شروع به صحبت کرد
یئون:تو کی هستی؟...برای کی کار میکنی؟
-جوابی نشنید..دوباره پرسید
یئون:تو.....کی هستی؟
-اینبار فردی که به گروگان گرفته بودش شروع به خندیدن کرد
؟:اینکه من کیم مهم نیست...اینکه الان چه اتفاقی واسه تو میوفته مهمه
-متوجه حرفاش نمیشد...چیزی نگفت و فقط به اون شخص نگاه کرد
؟:کیم...یه...ئون....درسته؟...فردی که باعث افتادن برادرت توی اون زندانه ی زمانی نزدیک ترین فرد به تو بوده
-افکار ذهنش پراکنده شدن..الان فقط یچیز براش مهم بود اونم این بود که شخص رو به روش به کشتن دوهی اعتراف کنه..چشماشو باز و بسته کرد
یئون:قاتل دوهی...تویی؟
-سکوت بینشون باعث تکرار حرف یئون شد
یئون:قاتل دوهی تویی؟
-از پشت قاتل رو هدف گرفته بود..اگه اعتراف به کشتن دوهی میکرد میکشتش...وقتی دید قاتل میخواد حرفی بزنه اصلحه رو به سمتش گرفت..میخواست شلیک کنه که با شنیدن صدای اژیر پلیس خودشو مخفی کرد..پلیسا به موقعه رسیدن و قاتل رو بازداشت کردن..شانس اینکه بتونه اون رو بکشه رو نداشت..تصمیم گرفت توی غذای افراد بازداشتی سم بریزه..
۷.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.